هم‌نام

می‌خواستم از 1984 شروع کنم. کتابی که بعد از یک وقفهٔ به نسبت طولانی من رو به دنیای کتاب خووندن باز گردوند. اما امروز با یکی از دوستان کتاب خوونم صحبت کردم. و وقتی ازش پرسیدم خب کتاب چی می‌خوونی؟ چندتا کتاب رو نام برد و در آخر اضافه کرد که "توی این مدت تنها کتابی که خووندم و خوشم اومده "هم‌نام" بوده، و به هر کسی که توصیه کردم هم خوشش اومده." به همین دلیل بر آن شدم، که دربارهٔ هم‌نام بنویسم.
با هم‌نام از طریق وبلاگ سابق آقای پدرام رضایی زاده آشنا شدم. یادم میاد که در یکی از پست‌های اون وبلاگ اشاره‌ایی کرده بودن به مصاحبهٔ تلفنی که ایشون و آقای حقیقت با نویسنده کتاب "جامپا لیری" داشتند. و از اونجا با وبلاگ آقای حقیقت آشنا شدم و در نهایت از نمایشگاه کتاب امسال هم‌نام و مترجم دردها رو تهیه کردم.
داستان این کتاب خیلی رونه. خیلی. در سرتا سر کتاب هیچ اتفاق خاصی رخ نمی‌ده. تنها حادثه خاصی که می‌شه ازش نام برد، حادثهٔ قطاره. که اونهم به شکل زیرکانه‌ایی فلش بک می‌خوره. و در زمانی که داستان جریان داره نیست.
زندگی خیلی معمولی یک خانواده مهاجر هندی
خیلی معمولی
چیزی که شاید برای هر مهاجری، که خب کم هم نیستن، اتفاق می‌افته
دربارهٔ تضاد بین فرهنگها خیلی راحت صحبت می‌شه. تضاد بین فرهنگ نو و تازه پای امریکایی با فرهنگ قدیمی و کهنسال هندی در این کتاب به شکل تضاد بین رفتاری‌های دو نسل خودش رو نشون می‌ده
این دو موضوع رو می‌شد جدا مطرح کرد. تضاد بین دو نسل و دو فرهنگ. اما در این کتاب این دو به شکل خیلی آرومی کنار هم قرار می‌گیرن
در تمام مدتی که کتاب رو می‌خوونین هیچ چیز آزارتون نمی‌ده. حتی تلخ‌ترین اتفاق، مرگ پدر خانواده، خیلی نرم و لطیف و عادی مطرح می‌شه. جوری که شما به عنوان خواننده علاوه بر اینکه متاثر می‌شین، خیلی راحت مرگ رو می‌پذیرین
سبک نوشتن داستان هم متفاوت و جدیده. جمله بندیها شکل خاص خودشون رو دارن
مثلا
گوگول حالا ساکن نیویورک است. اول تابستان درسش تمام شده و از کلمبیا مدرک معماری گرفته. از آن به بعد هم در یک شرکت معماری در مرکز شهر، که اسمش به اجرای پروژه‌های بزرگ دررفته، کار می‌کند.

هم‌نام. فصل 6. صفحه 161.نشر ماهی.چاپ اول

لمس کردن این تفاوت به نظرم به خاطر ترجمهٔ روان کتابِ. هر چقدر نویسنده توانا باشه. مترجم می‌توونه راحت کارشو خراب کنه. که خب در هم‌نام شما توانایی مترجم رو حس می‌کنین. مثلا جایی در متن کتاب از کلمه هرزنامه تبلیغاتی استفاده می‌شه، (متاسفانه یادم نیست کجا) که باز راحت پذیرفته می‌شه بدون اینکه حس کنین مترجم می‌خواد به زور یک کلمه فارسی رو به شما تحمیل کنه
دیروز برای خرید کتاب به کتاب فروشی هاشمی در میدان ولیعصر رفتم. قصدم خرید هم‌‌نام برای دوستی بود. از آقای فروشنده سراغ کتاب رو گرفتم و ایشون هم یک عدد هم‌نام به من دادن با ترجمه‌ایی متفاوت. دیگه انقدر کتاب خووندم که بتونم از نوع چاپ و صفحه بندی بفهمم مترجم چقدر تبحر داره و به کارش چقدر اهمیت می‌ده. وقتی سراغ ترجمه آقای حقیقت رو گرفتم، شنیدم که تمووم شده. و در شهر کتاب حافظ هم چاپ دوم کتاب رو دیدم. باید تبریک و خسته نباید گفت به ترجمه‌ایی که با استقبال روبرو شده

پی نوشت: دارم خودم ایرادهای نوشتنم رو پیدا می‌کنم. اولیش اینه که کل متن یک دست نیست. یه جاهایی شکسته می‌نویسم و یه جاهایی نه. این ایرادیه که سعی در برطرف کردنش دارم

0 comments: