------
حذف، به قرینهی ای بابا! کی حال داره.
بعد، همان زمان، چند جلسهایی رفتم پیش مشاور. البته نه به این دلیل. بلکه به دلیل اینکه یک سالی بود بیکار بودم و انقدر بیبرنامه و بیهدف شده بودم، که حال جنون داشتم.
حذف، به قرینهی ای بابا! کی حال داره.
بعد، همان زمان، چند جلسهایی رفتم پیش مشاور. البته نه به این دلیل. بلکه به دلیل اینکه یک سالی بود بیکار بودم و انقدر بیبرنامه و بیهدف شده بودم، که حال جنون داشتم.
رفتم پیش مشاور. وسطای صحبت، حرف این --- شد.
گفتم.
یکطور راحتی گفت، واع، این به خاطر اینه که کلن زندگی خیلی مثبتی داشتی، و یهو رفتی سراغ منفیترین کاری که توی ذهنت بوده.
یکطوری که انگار این رو همون اوایل درسشون بهشون یاد داده بودند.
حالا، گاهی شبها بیدار میشم، گاهی روزها میرم توی فکر، که نکنه کاری که دارم میکنم، تصمیمی که گرفتم، کار غول بیشاخی باشه که یهو میزنه به سرش. که طوری باشه که هیچ وقت نبوده. برای همین دلش میخواد کاری بکنه که مطابق تمام اصول نباید بکنه. راهی رو داره میره که دیگران نمیرن. برعکس جریان، برمیگرده به سر خط.
از اول.
و تمام این فکرهایی که دارم، که کشتی داره غرق میشه و من نمیرم بالای دکل تا فقط خودم نجات پیدا کنم. یا زلزله در راهه و من نمیخوام خونهم جای دیگهایی باشه. و لباس خوشگل بی بیننده و حتی من لوس و ننر و وابسته استم، همه بیخود هستن. و تنها و تنها یک دلیل وجود داره.
به ناگهان تصمیم بگیری چیزی باشی، کاری کنی که ازت انتظار نمیره.
پی نوشت یک، چقدر پست درفت شده دارم براش. چقدر دلم میخواست بنویسمش. چقدر هر بار نوشتم و منتشر کردم پاکش کردم. چقدر از خودم، بیشتر از همه از خودم، خجالت میکشم، که یکهو، عین نوزادی که سرش رو محکم میندازه یک طرف، کاری کردم که اصلن مطابق با هیچیم نیست. ---
پی نوشت دوم، دارم دنیای مجازیم رو به صفر میرسونم. تویئتر رو بستم. (نه چون خیلی وقت بود ،فعال بود!) کلی از وبلاگهایی که میخواندم رو حذف کردم.
مثل همیشه از فیس بوک متنفرم. خیلی به حذفش فکر میکنم. تمام فضولیهای ممکن رو کردم. پس اینترنت خارج به چه درد میخوره؟ دیگه دلیلی براش ندارم. در صف است.
خیلی خوشحالم که از پلاس گوگل، استقبال لازم انجام نشد. آن گوگل ریدر بیچاره را ما، بخشی از کاربران معدود فارسیزبان اینترنت، کرده بودیم محل معاشرت. و اینطور نبود که خودش قابلیت خاصی داشته باشد. ما قابلش کرده بودیم. و پلاس رو نکردیم. به همین سادهگی. و من خوشحالم که نکردیم. در فکر حذف این حساب گوگل هستم. بدجوری حرص میخورم ازش. اینکه آن بالا مینویسد م چندگانه، برام درد داره. چرا؟ اصلن نمیدونم. لابد این وبلاگ هم به دنبالش حذف خواهد شد. طبعن بیخبر این کارو نمیکنم. مثلن یک پست میذارم، به پایان آمد این دفتر.
پی نوشت سوم، همین. یکی از اهدافم خراب کردن خودم است.
چیزی نیستم.
هنوز؟
3 comments:
کاش بودی، حرف میزدیم...
کجا بودم؟
در نزدیکی
Post a Comment