من همین طرفا هستم، زیر سایه خنک خدا

من بودم که داد می زدم؟ هوار می کشیدم؟ قهر کرده بودم؟ حتی....فحش دادم... نه خدایا ! خدایا خوب و مهربونم غلط کردم. ممنوم ازت. جدا ممنونم که مراقبم بودی این همه سال. حالا می دونم که منم یکی از اون بنده هاتم که بغلوشون کردی نه اینکه فقط دستشون رو بگیری. ممنونم . حقیقتا بنده تم در بست
من تا آخر عمرم منتظرم که عشق را به شکل کامل دریابم
اما ازت می خوام هیچ وقت حتی در اوج عاشقی تنهام نذاری
اینا رو می نویسم چون من،مثل بقیه آدما، فراموشکارم دلم می خواد اگه روزی روزگاری باز ناراحت بود و ناامید بهم یادآوری کنی این شب رو و این خاطرات رو و این لطفی که تو در حقم کردی

0 comments: