سورِ بُز

پیش نوشت: چنانچه شما، خوانندهٔ محترم، سورِ بُز را نخوانده‌اید، خواندن این پست توصیهٔ نمی‌شود

تمام شد. بعد از حدود دو هفته
این کتاب هم مثل اغلب کتاب‌های نویسنده‌گان امریکای لاتین، برای من پر از اسم‌هایی بود که به خاطر سپردنشون سخت است. حتی گاهی هیچ تلاشی نمی‌کردم برای درست خواندن نام‌ها
فکر می‌کنم روزی روزگاری، اگر بتوونم داستانی بنویسم که حتی درصدی حدس بزنم این داستان به زبان دیگری ترجمه خواهد شد، اینهمه نام رو به کار نمی‌برم. یا حداقل از اینکه نام‌ها رو به شکل شکسته است استفاده کنم پرهیز می‌کردم. چون این کار باعث می‌شه خوانندهٔ نا آشنا با زبان بومی شخصیت‌ها رو گم کنه. در این داستان من فقط با اشاراتی که به ویژگی‌های شخصیت‌ها می‌شد آنها را می‌شناختم
این مشکل اغلب در رمان‌های امریکای لاتین خودش را به من نشون داده. مثل صد سال تنهایی، یکی از شاهکارهایی که خووندم، گم می‌شدم واقعا بین اونهمه آدم

از فلش بک توی داستان خیلی خوشم میاد. بین نویسنده‌گانی که من ازشون داستانی خووندم، مارکز خداوندِگار این فن بوده. در داستان سورِ بُز فلش بک‌ها به شکلی بودن که خواننده قادر بود فصل‌هایی رو کنار هم بگذاره و یک داستان مستقل به‌دست بیاره. به این ترتیب می‌توونستین به سه داستان مستقل برسین. (این کار رو در نوشته‌های مارکز، به عنوان مثال، نمی‌شه کرد. مثلا عشق سال‌های وبا رو در نظر بگیرید فلش بک‌ها بین فصل‌های کتاب اتفاق نمی‌افتن بلکه داخل هر فصل هستند. ... هر چند درست یادم نمیاد که اصلا این کتاب فصل بندی داشت یا نه.: دی

در نگاه اول به نظر می‌رسه که نویسنده بیش از حد به جزئیات می‌پردازه. و خواننده رو کمی بی حوصله می‌کنه. اما دقیقا پرداختن به همین جزئیات است که خواننده رو درگیر داستان می‌کنه و فضا را ملموس
البته این موضوع را نمی‌شه نادیده گرفت که فرهنگ این کشورها (امریکای لاتین) به فرهنگ ما، مردمان شرقی، نزدیک تره. و به همین دلیل برای من ملموس‌تر بود. باز به عنوان مثال، مجبورم از نویسندهٔ مورد علاقه‌ام بگم، داستان‌های سلینجر جزئیات با دقت شرح و بسط داده می‌شن. (هر چند در مورد موضوعاتی متفاوت این جزئیات مطرح می‌شن) اما در نهایت به دلیل اینکه از جامعه‌ایی صحبت
می‌شه که از جامعهٔ ما فاصله داره، خیلی ملموس نیست

نمی‌دونم این وظیفهٔ کیه که در نهایت، قبل از چاپ کتاب، بررسی کنه و مشکلات تایپی رو مشخص کنه. این کتاب چند جا مشکل تایپی
داشت. تکرار بی مورد حروف. حذف شدن حروف. و یا اشتباه تایپ شدن آنها. (البته،‌ مشکل املایی نه. چیزی مثل اشتباه نوشتن ز به جای ر). شاید واقعا در 623 صفحه تایپ این مشکلات قابل چشم پوشی باشن. اما خب اگه نباشن نشانی است از دقت

در کنار اینها از ترجمهٔ روان آقای کوثری نمی‌شه گذشت. شاید من اشتباه می‌کنم. اما برای من نشانی از روان بودن ترجمه (یا نوشته) اینه که وقتی کتاب رو می‌بندم و بعد دوباره سراغش می‌رم، راحت بتوونم پیدا کنم که قبلا کجا رو داشتم می‌خووندم. ( البته این یک تجربه و نظر شخصیه نه ملاکِ درست و حسابی.) که این اتفاق در این کتاب افتاد. خسنه نباشید استاد کوثری

2 comments:

Anonymous said...

درمورد اسم‌ها من هم همین تجربه رو داشتم، با توجه به شکل نوشتاریِ اسم می‌فهمیدم کی کیه. ولی برای من مطالعه‌اش خیلی لذت‌بخش بود. بعد از این رفتم سراغ بقیه کتاب‌های یوسا. که اگر نخوندی "چه کسی پالومینو مولرو را کشت" رو بیشتر از بقیه‌ی کتاب‌هاش پیشنهاد می‌کنم، به چندین دلیلِ ادبی و اقتصادی و زمانی!

چندگانه said...

دلیل زمانیش رو درک می کنم. حتی در مورد همین کتاب