غُر غُر

وقتی بیکارم، نمی‌دونم چرا انجام دادن هر کاری اینهمه طول می‌کشه. در زندگیم تا حالا همیشه آدم سریعی بودم و کلی از آدم‌های کند و آروم بدم میومده. حالا خودم شدم همین جوری. در طول روز حداکثر بتوونم دو کار انجام بدم. کلی طول می‌کشه یه روزمه بنویسم، پست کنم ... و شاید ته دلم بخوام که جوابش نرسه. نمی‌فهمم چه مرگم شده. شرمنده‌ام به خاطره اینهمه ادب. همهٔ روز یا کتاب می‌خوونم یا فیلم می‌بینم یا نشستم پای اینترنت و به جای اینکه مثل بچهٔ آدم بگردم دنبال یه جایی توی این دنیا که برم و اینهمه احساس نخوت رو از روحم بکنم بیرون می‌شینم وبلاگ می‌خوونم ساعت‌ها
نمی‌دونم چرا این روزها همش خبر می‌شنوم از این ور و اون ور که فلانی بعد از بیست سال سی سال از امریکا برگشته و دیگه می‌خواد تا همیشه اینجا بمونه، حالا من می‌خوام پاشم برم اونجا چی کار؟؟؟ بگم چند منه؟؟؟ اگه کار کن و درس خوون بودم همین جا... راستش وقتی همه بهم می‌گفتن بی خیال کنکور بشو. بشین درست کاراتو بکن برو، می‌گفتم اگه نتوونم اینجا از پس کنکور بر بیام اونجا قطعا زندگیه بهتری رو تجربه نمی‌کنم. شاید کارم اشتباه که اینقدر راحت برای همه چیز حکم می‌دم. نمی‌دوم. گیجم. منگم. تنبلم خیلی
دلم می‌خواد اینجا فقط از چیزهایی بنویسم که شاید کمی برای دیگران جالب باشه و اینجور نوشتن ها رو بذرام برای روی کاغذ. اینجور غر غر کردن‌ها که حاصلش هیچه. جز شاید هموار کردن راه چند قطره اشکی که این روزها سخت بخیل شدن با من. ببخشیدا. شرمندم من. آخه اینجا کسی من رو نمی‌شناسه و برای دل خوش کردن من نمی‌گه مهم نیست، زمان همه چیزو حل می‌کنه. نمی‌گه اینا که چیزی نیست. اِن میلیون و نهصد و نود و نه آدم توی دنیا وجود دارن با مشکلاتی غیر قابل حل. یا بدبختی داره از سر و روی دنیا می‌باره تو نشستی فقط می‌گی نمی‌دونم چه کنم. خیلی ناشُکری دختر
خداوندگار عالم! من ممنونم به خاطر تک تک چیزهایی که خیلی‌ها ندارن و من دارم. فقط شما لطف کن اینو به من بفهمون که بسمه انگار و همین هم از سرم زیادیه. بهم بفهموون که همینه که هست. که دیگه جلو رفتنی در بین نیست، که هر چی هست مووندن و مووندنِ. اگه اینا رو بفهمم شاید شاید چیزی بشه. آرامشی. چیزی، چیزی که غصه‌ام رو کم کنه
هوووووووووم، آقایون محترم! می‌دونین یکی از خوشبخت‌های شما اینه که می‌تونین شبا بدون اینکه نگران باشین و بترسین تنها برین قدم بزنین؟؟؟ می‌دونین من خیلی دوست دارم شبِ شبِ شب تنهای تنهای تنها خلوتیِ تهران رو تجربه کنم. بارون شبانه، و بهتر از اون برف رو. اما نمی‌شه
خوانندهٔ محترم شرمنده از اینکه وقت ارزشمندتون رو هدر دادم. سعی می‌کنم یکم سر حال که شدم مطلبی راجع به یک کتاب خووب تایپ کنم
یک عدد انگل جامعهٔ خیلی خیلی غُر غُرو

2 comments:

Anonymous said...

باز من خواستم کامنت بگذارم، این سرور بلاگ اسپات داون بود. در هر صورت خواستم بگم خوندن این غرغرها و نوشته‌های شخصی برای من ِ خواننده که خیلی جذابه. بهتر ِ از نوشتن‌شون وجدان درد نگیرید!

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.