آخرین خبر

قبول نشدم. هیچ حسی ندارم. مطلقا هیچی

زندگی و زندگی حرفه ایی
تا امروز فکر میکردم، باید زندگیم رو از کارم جدا کنم. خووندن کتاب و دیدن فیلم زندگیه من بودن و هستن. درسم و رشته ام برابر با کارم. یا زندگی حرفه اییم. من عاشق خووندن هستم و بعد از اون از فیلم دیدن لذت می برم رشته ام رو خیلی دوست دارم و نمی توونم به رشته دیگه ایی غیر از این به عنوان رشته دانشگاهی فکر کنم. اما فقط به عنوان رشته. دوسش دارم اما عاشقش نیستم
شدیدا از زبان فرانسه خوشم میاد . انگلیسی رو بلدم به عنوان یه تکلیف به عنوان چیزی که باد بلد باشم. اما فرانسه رو لذت می برم وقتی می خوونم، اما هیچ وقت به این فکر نکردم که فرانسه رو در دانشگاه بخوونم. دلم نمی خواد. انگار که توهینی باشه به علاقه ام. رشته دانشگاهی برای من به عنوان محل درآمده. نه جای عشق بازی. امروز به این نتیجه رسیدم که شاید اشتباه کردم. شاید اگه عاشق رشته ام بودم می توونستم. نمی دونم. تا حالا شنیدین می گن طرف تعطیله؟؟؟ من الان تعطیلم. تعطیله تعطیل

دلم می خواد برم یه جایی فکر کنم. فقط فکر کنم. کسی بهم نگه عیب نداره مهم نیست سال بعد. می ری سر کار. میری از ایران. دلم خلوت می خواد

اولین پست وبلاگم رو که می خوونم می بینم که اون موقع هم دغدغه امتحان داشتم. یه امتحان فرانسه. این وسط پریدن قالب وبلاگ خیلی

شیرین بود. همه چیز عالیه برام

من چه سبزم امروز