اگه قرار باشه سر کلاسهای قصه نویسی از کتابی برای آموزش استفاده کنن، به نظرم "بیگانه"ی کامو یکی از اون کتابهاست
این کتاب دربارهٔ مردی است که به شیوه خودش زندگی میکنه و به همین دلیل بیگانه نامیده میشه
مردی که در مراسم خاکسپاری مادر گریه نمیکنه و درست یک روز بعد از مراسم خاکسپاری با رفیقهاش به دیدن یک فیلم خنده دار میره و بعد که مرتکب قتلی میشه به خاطر این کارها آدمی بی روح تلقی میشه و محکوم میشه. البته چیزی که بیش از اینها غریب مینماید تاملی است که در شلیک گلولهها کرده
آنگاه باز چهار بار به تنی بی جنبش تیر انداختم و گلولهها فرو میرفت بدون آنکه پیدا باشد. و این مانند چهار کوبهٔ کوتاه بود که من بر در بدبختی زدم
شکلی که داستان پیش میره شگفت آوره. همهٔ فصول کتاب با شتاب جلو میرن و خواننده پا به پای مورسو در زندگیه یکنواختش پیش میره
حتی پیشروی دادگاه نیز سریع است، اما وقتی حکم صادر میشه، حکمی که از دید مورسو "یقینِ گستاخانه" است، سرعت داستان کاملا کند میشه. به همین دلیل خواننده انتظار مورسو رو برای فرارسیدن زمان اعدام حس میکنه
آن وقت خودم را سرزنش میکردم که چرا به قدر کافی به داستانهای اعدام توجه نکرده بودم. آدم همیشه باید به این موضوعها علاقهمند باشد. آدم هرگز نمیداند که چه چیزی امکان داد پیش بیاید
در پایان مورسو بعد از یک بحران، که به دلیل حضور کشیش در وجودش احساس میکنه، به این نتیجه میرسه که
مامان در آن نزدیکی به مرگ میبایست احساس کرده باشد که رها شده و آماده است که زندگیش را از سر بگیرد. هیچ کس، هیچ کس حق نداشت بر او بگرید. و من نیز، احساس میکردم آمادهام که زندگیم را از سر بگیرم
بیگانه، بهتر از اونیه که من بگم خوبه. اما اگه شما، مثل من، از خووندن آثاری کلاسیک تر، دوری میکنین، بیگانه رو بخوونین. آشناتر از اونیه که در سال 1942 چاپ شده باشه
+بیگانه، آلبر کامو، ترجمهٔ امیر جلال الدین اعلم. انتشارات نیلوفر،چاپ پنجم،پاییز 1383
این کتاب دربارهٔ مردی است که به شیوه خودش زندگی میکنه و به همین دلیل بیگانه نامیده میشه
مردی که در مراسم خاکسپاری مادر گریه نمیکنه و درست یک روز بعد از مراسم خاکسپاری با رفیقهاش به دیدن یک فیلم خنده دار میره و بعد که مرتکب قتلی میشه به خاطر این کارها آدمی بی روح تلقی میشه و محکوم میشه. البته چیزی که بیش از اینها غریب مینماید تاملی است که در شلیک گلولهها کرده
آنگاه باز چهار بار به تنی بی جنبش تیر انداختم و گلولهها فرو میرفت بدون آنکه پیدا باشد. و این مانند چهار کوبهٔ کوتاه بود که من بر در بدبختی زدم
شکلی که داستان پیش میره شگفت آوره. همهٔ فصول کتاب با شتاب جلو میرن و خواننده پا به پای مورسو در زندگیه یکنواختش پیش میره
حتی پیشروی دادگاه نیز سریع است، اما وقتی حکم صادر میشه، حکمی که از دید مورسو "یقینِ گستاخانه" است، سرعت داستان کاملا کند میشه. به همین دلیل خواننده انتظار مورسو رو برای فرارسیدن زمان اعدام حس میکنه
آن وقت خودم را سرزنش میکردم که چرا به قدر کافی به داستانهای اعدام توجه نکرده بودم. آدم همیشه باید به این موضوعها علاقهمند باشد. آدم هرگز نمیداند که چه چیزی امکان داد پیش بیاید
در پایان مورسو بعد از یک بحران، که به دلیل حضور کشیش در وجودش احساس میکنه، به این نتیجه میرسه که
مامان در آن نزدیکی به مرگ میبایست احساس کرده باشد که رها شده و آماده است که زندگیش را از سر بگیرد. هیچ کس، هیچ کس حق نداشت بر او بگرید. و من نیز، احساس میکردم آمادهام که زندگیم را از سر بگیرم
بیگانه، بهتر از اونیه که من بگم خوبه. اما اگه شما، مثل من، از خووندن آثاری کلاسیک تر، دوری میکنین، بیگانه رو بخوونین. آشناتر از اونیه که در سال 1942 چاپ شده باشه
+بیگانه، آلبر کامو، ترجمهٔ امیر جلال الدین اعلم. انتشارات نیلوفر،چاپ پنجم،پاییز 1383
0 comments:
Post a Comment