دیروز وقتی داشتم این پست را می نوشتم، همزمان با دوستی حرف می زدم . رنجوندمش تا جایی که در توان داشتم. بعد، کمی بعد، شاید کمتر از یک ربع ساعت زنگ زدم و عذر خواهی کردم و هزار بار گوش خودم را کشیدم که دختر چرا وقتی اینطور دلت گرفته یا عصبانی هستی یا ناراحتی یا هزار و یک چیز دیگر حرف می زنی؟ نفهمیدی هنوز که اینطور وقت ها باید ساکت بمانی و بگذری؟ دسترسی به اینترنت نداشتم و گرنه باید این پست رو هم حذف می کردم. حالا با یک روز تاخیر این کار رو می کنم. از آشفته نوشتن خوشم نمیاد. بگذریم که هنوز هم دلم نمی خواد پاییز بشه. کاری از دستم بر نمیاد، جز فرار
0 comments:
Post a Comment