یک نفر را مامور کردهایم بایستد بالای سرش. یک عدد خط کش هم دادهایم دستش که جسارت کرد بزند توی سرش. روی خط کش هم جا به جا واژههایی که دوست داریم، دادهایم حک کردهاند و بعد با سرب پرش کردهایم که وقتی توی سرش خورد بیشتر درد بگیرد، بلکم آدم شود. آدم نشد اقلش اینه که درس عبرت میشود برای سایرین.
واژههایی مثل عقل و اخلاق و اصول و باور و انسانیت.
غلط کرده است، لاکردار. خیال کرده. میخواهیم کاری کنیم که اینهمه تکان تکان نخورد. "خوشم میآید." چه معنی دارد؟ میبینید جسارت را تا کجا پیش برده. اینطور بلرزد (آدم فکر میکند زبونم لال بندری میرقصد بی شعور، حیا که ندارد). تا آنجا پیش میرود که برای ما نغمه عاشقی میسراید. آنقدر هم پررو شده که مدام به ما اشعارش را نشان بدهد و پشت چشم نازک کند که، قشنگه؟؟؟ فکر میکند کیست؟ یا اصلا چه نقشی در زندگی ما دارد؟
تقصیر شما هم هست ها! هی نشستید و گفتید آدم باید آزاد باشد. که آدمی رو دل معنی میکند. که آدم رو به دلش میسنجند. اون دنیا؟ ها ها! این دنیا آدم رو بده به دلش کارش زاره. گوشهی خیابون باید بخوابه پس فردا. اون دنیا رو هم کی دیده که من بخوام نگهش دارم واسه اون دنیا.
شیطون بود به گمونم اون که میگفت، اگه بمیری و دلت شاد نباشه، میری اون ته ته جهنم. خیال کرده من خرم (دور از جونتون، جسارت شد).
ندیده انگار عاشقای این دنیا رو چه روزگار زاری دارن. میشینن کنج خوونه هی آبغوره میگیرن که عاشقم. ای تو روحت عاشقی. به خدا اگه بذارم دیگه دست از پا خطا کنه.
دیگه از اشک چشش زیر پاش گِل نمیشه... .
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment