من آدم‌های زیادی رو می‌شناسم. آدم‌هایی از طیف‌های مختلف. آدم‌هایی که هر کدوم من رو مثل خودشون می‌دونن.
یکی از جمله‌هایی که زیاد توی زندگی‌م شنیدم، "آدم‌هایی مثل ما..." بوده. اون‌هم منی که شبیه به هیچ کس نیستم. راحت‌م. شاید با همه. نه همه. هفتاد، هشتاد درصد کسانی که دیدم. شاید زیاد ریاکارم. می‌گم زیاد، چون ندیدم کسی نباشه. چون هر کس چیزی می‌گه و من رو می‌بره توی گروه خودش، مخالفت نمی‌کنم. لبخند می‌زنم و می‌گذرم و می‌گذره.
دیروز مرخصی گرفتم. خوش روزی بود. الکی گذروندم‌ش. کسی نبود. موسیقی گوش می‌دادم و تمرین فکر نکردن می‌کردم. دراز کشیده بودم روی تخت. پنجره باز بود من آروم بودم. آروم. (مگه همه پارگراف ها باید به هم ربط داشته باشه؟)

حالا کسی هست که داره یه سر مشق دیگه می‌نویسه. مثل همه. نمی‌دونم لبخند زدن و گذشتنِ یا نرم برخورد کردن من که دیگران رو تشویق به نوشتن سرمشق برای من می‌کنه. می‌نویسه و من هر جاش رو بخوام خط می‌زنم. هر چقدر هم بتوونم رج می‌زنم.
تن نمی‌دم به آشفتگی نسلم. به روح افسرده‌ی تحقیر شده‌م مجال فکر نمی‌دم. ادعایی هم ندارم. من یه نفرم. یه نفری که همه‌ی خودش رو قبول می‌کنه. تنبلی‌هاش. نیروهاش. خواستن‌هاش. خواب‌هاش. رویاهاش. دست برداشته از هر بایدی. نباید رو تنها گذاشته روی محدود نکردن و آزار ندادن خودش. می‌دونه اینجوری به جایی نمی‌رسه. ولی برای رسیدن سختی به خودش نمی‌ده. می‌ایسته به تماشا، اگه دیدنی‌یی باشه.

0 comments: