این تنها کتاب روانشناسی بود که من خووندم. چیزی تو مایههای مردانه بیندیش و زنانه پیروز باش. شایدم برعکس. چیزی بود دربارهی اینکه زنها سرکار یه سری کارهایی میکنن که مردها نمیکنن. یه چیزی که خوب یادم میآد، این بود که مثلا کمتر پیش میآد که زنی در رو به هم بزنه و بره بیرون. کاری که مردها زیاد انجام میدن و از این دست حرفها.
حالا من؛ من رسما یه پارچه اشکم. اصلا هم راه نداره و هیچ فرقی با دوران مثلا بلوغ و حساستر بودنم نکردم انگار. نشون به اون نشون که وقتی توی افتتاحیه داشتن میکوبیدن روی اون نمیدونم چی ها، من بغض کرده بودم، بغض کردنی. و برای اینکه سرازیر نشه، هی میآمدم توی اتاق. آقای پدر طرفدار زندگی شاد و شاد و شاد است. به خصوص جلوی مادر خانواده. و بعد... .
بارِ اول که توی شرکت گریه کردم، وقتی بود که میدیدم روز تولدم رو هم تا هفت شب سرِکار موندم و انگار نه انگار. کارم به راحتی نادیده گرفته شده بود و وقتی رفتم به اعتراض، اینجوری شد، که شد.
و بعد هم امروز. اه. چقدر اعصابم سرِ این گریهی امروز خورده. سرِ چیزی که من هیچ تقصیری نداشتم. و فقط بس که نتونستم فشار و اضطرابش رو تحمل کنم، مادر خانواده که زنگ زد، باز... کافی بود چند دقیقه حرف نزنم تا همه چیز بره سرِ جاش. بس که مادرِ خانواده لجاجت کرد و من فکر کردم خب نگران میشه و جواب دادم و ... .
گاهی فکر میکنم، خب من جای عربدههای مردونه، گریه میکنم. اصلا کی گفته و کدوم قانون مزخرفی تصویب شده که داد برتر از اشک آمد پدید؟ ولی ته دلم، دوست دارم، وقتی باید از حقِ خودم دفاع کنم، بی اشک انجام بشه، بی لرزشِ صدایی. آخرش من قویترین زنِ دنیا نمیشم.
حالا من؛ من رسما یه پارچه اشکم. اصلا هم راه نداره و هیچ فرقی با دوران مثلا بلوغ و حساستر بودنم نکردم انگار. نشون به اون نشون که وقتی توی افتتاحیه داشتن میکوبیدن روی اون نمیدونم چی ها، من بغض کرده بودم، بغض کردنی. و برای اینکه سرازیر نشه، هی میآمدم توی اتاق. آقای پدر طرفدار زندگی شاد و شاد و شاد است. به خصوص جلوی مادر خانواده. و بعد... .
بارِ اول که توی شرکت گریه کردم، وقتی بود که میدیدم روز تولدم رو هم تا هفت شب سرِکار موندم و انگار نه انگار. کارم به راحتی نادیده گرفته شده بود و وقتی رفتم به اعتراض، اینجوری شد، که شد.
و بعد هم امروز. اه. چقدر اعصابم سرِ این گریهی امروز خورده. سرِ چیزی که من هیچ تقصیری نداشتم. و فقط بس که نتونستم فشار و اضطرابش رو تحمل کنم، مادر خانواده که زنگ زد، باز... کافی بود چند دقیقه حرف نزنم تا همه چیز بره سرِ جاش. بس که مادرِ خانواده لجاجت کرد و من فکر کردم خب نگران میشه و جواب دادم و ... .
گاهی فکر میکنم، خب من جای عربدههای مردونه، گریه میکنم. اصلا کی گفته و کدوم قانون مزخرفی تصویب شده که داد برتر از اشک آمد پدید؟ ولی ته دلم، دوست دارم، وقتی باید از حقِ خودم دفاع کنم، بی اشک انجام بشه، بی لرزشِ صدایی. آخرش من قویترین زنِ دنیا نمیشم.
0 comments:
Post a Comment