بچه که بودیم، اونهمه آدم دور از وطن و آدم ها و مادر و پدر و بدبخت و بیچوره دیده بودیم، ولی هیچ کدوم حس دلسوزی منو دستکاری نکرده بودن، همه همین جوری یک سری ماجرا داشتن و میرفتن. ولی این پدر و پسر که گیر میافتادن توی اون جزیره، آی من دلم براشون میسوخت. این سه کتاب کلا، دوست داشتنیترینهای بچهگی من بودن. و کلا من الان سه دونه گنج پیدا کردم. (+)
0 comments:
Post a Comment