کوری و برج

نوشتن درباره‌ی رمانی که در سال 1998 برنده‌ی جایزه‌ی نوبل شده الان بی معنی‌ست (کوری). به همین دلیل در این نوشته سعی می‌کنم رمان کوری* را با رمان برج** مقایسه کنم، چون از نظر محتوی شباهت زیادی دارند. (به هم ریختن ساختاری اجتماعی، که به نظر جاودان می‌رسد.)
چون فکر می‌کنم برج را کمتر کسی خوانده باشد خلاصه‌ی داستان را می‌نویسم.

ساکنین یک برج مدرن، پس از به وجود آمدن اختلال در سیستم‌های برج، که از مشکلی در آسانسور شروع می‌شود، با هم در گیر می‌شوند. اهالی این برج آدم‌های متمدنی هستند. پزشکان، حقوق‌دانان، فیلم‌سازان، معماران، و ... برجسته‌یی که به نظر می‌رسد از هر اشتباهی دور هستند. آدم‌هایی که "جز بوی عطرهای معروف چیزی به مشامشان نرسیده"، کم کم به نظرشان می‌رسد که بوی عرق تن، مدفوع انسان و ... برایشان خوشایند است. کم کم یکدیگر را می‌کشند و از گوشت هم تغذیه می‌کنند. روابطشان کاملا از هم می‌پاشد و هر کس با کسی که دلش می‌خواهد آمیزش دارد. ساختار برج از هم می‌پاشد. اهالی طبقات پایین به طبقات بالا نفوذ می‌کنند. و ... .

اول- محل داستان. جامعه‌ی مطرح شده در رمان برج، جامعه‌ی محدودی‌ست. همانطور که از نامش پیداست در حد یک برج. ساکنین این برج، از طبقات برتر جامعه هستند. نحوه‌ی چیده شدن در این برج نمادی است از جامعه. در طبقات پایین آدم‌هایی با درآمد و رتبه‌ی اجتماعی پایین‌تر و در طبقه‌ی انتهایی طراح و معمار برج سکونت دارند.
کوری ولی در کشوری رخ می‌دهد. کشوری که نمی‌دانیم کجاست. فاجعه گسترده‌تر است. پس از همه گیر شدن کوری، کسی، کاری نمی‌تواند بکند.
نقطه‌ی مشترک دو داستان، قطع شدن تماس با خارج است. هیچ درخواست کمکی از خارج نمی‌شود. در رمان کوری اثری از کشور دوست و همسایه نیست.
در برج، ساکنین پس از مدتی که در گیر مسائل داخلی می‌شوند، دیگر دوست ندارند که از برج خارج شوند. در نتیجه هیچ کمکی از خارج نمی‌رسد. و باید همه چیز از داخل حل شود، که نمی‌شود.
دوم- فاجعه. مشکل به وجود آمده در کوری دلیلی ناشناس و خارجی دارد. فردی که پشت ماشین نشسته ناگهان کور می‌شود و پس از او همه‌ی شهر کور می‌شوند. هر چند شاید با یاری گرفتن از سطرهای انتهایی داستان و یا اشاراتی که در کل داستان شده بشود نتیجه گرفت که " ما کور هستیم کوری که می‌بیند، کورهایی که می‌توانند ببینند اما نمی‌بینند." یعنی این مشکل (ندیدن) همیشه وجود داشته و دارد. فقط شکلش فرق کرده است.
ولی مشکلی که در برج وجود می‌آید، کاملا انسانی‌ست. و راه حل بسیار ساده‌یی دارد. شاید فقط کمی صبر نیاز دارد. کمی تحمل. ولی اهالی برج دیگر دوست ندارند که نجات یابند. آنها می‌خواهند غرق شوند.
جایی در متن برج، اشاره‌ می‌شود به اینکه، همه‌ی آدمها به بدی گرایش دارند، ولی به دلیل تربیتشان فرصت جنایت ندارند و اگر این فرصت پیش بیاید، همه می‌توانند کاری را انجام دهند که عرف نیست.
به نظر می‌رسد، موضوع برج برای انسان مطمئن به خود، برای آدمی که بر جامعه‌، تکنولوژی، و آدم‌های دیگر تکیه کرده و اطمینان دارد که این تکیه گاه هیچ گاه فرو نمی‌ریزد، تلنگر موثرتری باشد. عامل فروپاشی درون هر ساختاری وجود دارد.
سوم- پایان داستان. کوری تمام می‌شود. نخستین مردی که بیناییش را از دست داده بود، بینا می‌شود و به تدریج همه می‌بینند. می‌توان امیدوار بود که همه چیز درست (؟) می‌شود. همه چیز به حال قبل بر می‌گردد. و... .
ولی در برج نه تنها امیدی برای بهبودی اوضاع وجود ندارد، بلکه مشکل به برج‌های همسایه هم سرایت می‌کند. "لنگ سرش را بلند کرد و به برجی که در چهار صد متری برج آنها ایستاده بود نگاه کرد. به علت اشکالی که موقتا در شبکه توزیع برق برج روبه‌رو پیدا شده بود، طبقه‌ هفتم در تاریکی فرو رفته بود. از هم اکنون ستون‌های نور چراق قوه در تاریکی حرکت می‌کرد.... لنگ نفس راحتی کشید و ورود آنها را به جهان تازه خوش آمد گفت."
آنچه که مسلم است، این دو داستان هدف مشترکی برای انسان امروزی دارند. انسانی که روز به روز بیشتر به چیزهایی خارج ار وجود خودش وابسته می‌شود.
انگار برای ساختن دوباره باید ویران شد.

* کوری، ژوزه ساراماگو، ترجمه‌ی اسدالله امرایی، انتشارات مروارید، چاپ هشتم، تابستان 1385
** برج، جی. جی. بالارد، ترجمه‌ی ع. ا. بهرامی، نشر چشمه، چاپ اول، زمستان 1380

8 comments:

چندگانه said...
This comment has been removed by a blog administrator.
Anonymous said...

می شد که این نوشته خیلی بهتر بشه. چند روزی هست که توی ذهنمه، جمع و جور کردن افکارم کار خیلی سختی شده. شاید در آینده اصلاحش کنم. فعلا فقط نوشتم که از شرش خلاص بشم

Anonymous said...

چقدر اين کتاب کوری رو دوست ميداشتم ! چقدر !

Anonymous said...

باید کوری را بخوانم
کوری را باید بخوانم
من کوری را خواهم خواند...ا

Anonymous said...

آقا یا خانم عزیز
:
از آشنایی با وبلاگ‌ تان بسیار شاد شدم!مطالب تان پخته و باب میل است!!!! پیروز باشید!
رامین مولایی

Anonymous said...

ممنون آقای مولایی

Anonymous said...

ممنون از مطلبتون خوشحال شدم از آشنایی با بلاگتون من هر دو کتاب رو زمان چاپ اولشان خونده بودم و هر دو از کتابهای محبوبم هستن مخصوصا برج

Unknown said...
This comment has been removed by the author.