فرانی و زویی و چند چیز دیگه

می دونستم ، از اول معلوم بود که اینجوری می شه. گاهی فکر می کنم که کاش این آگاهی رو نداشتم شاید کمی خوشبخت تر بودم

این تجربه(ماگ) "مامان نیلو" رو منهم تجربه کردم بارها. خیلی درمان خوبیه

فرانی و زویی رو تموم کردم.سرعت کتاب خووندنم اومده پایین. خیلی خوب بود. به توصیه آقای حقیقت عمل می کنم و می رم می خرمش.
از بخش آخر کتاب خیلی خوشم اومد. هرچند تا جایی که یادمه این قسمت رو توی فیلم پری به یه شکل دیگه مطرح کرده بود آقای مهرجویی. به جای اینکه بگه "به خاطره خانوم چاقه" می گفت "به خاطر کوزه به سرها" البته اگه درست یادم باشه. یکم شک دارم. اما کوزه به سرها توی کتاب به یه منظور دیگه مطرح شده و خانوم چاقه به منظور دیگه. البته اینطور که من فهمیدم. باید بخوونم کتابو یه بار دیگه. والبته فیلم رو هم یه بار دیگه ببینم.
... با ویکر که از در داشتم می رفت بیرون، سیمور بهم گفت کفشم رو برق بندازم. من از کوره در رفتم. تماشاچی های توی استودیو همشون احمق بودند، و برای من اهمیتی نداشتند که کفشهام رو براشون برق بندازم، و این رو به سیمور گفتم. گفتم به هر حال نمی تونند ازاون جایی که ما می نشستیم کفش هام رو ببینند. اون گفت به هر حال برقشون بندازم. گفت به خاطر خانو چاقه برق بندازم. ... یه تصویر خیلی شفاف از خانوم چاقه تو ذهن من شکل گرفت. همه روز توی ایوون نشسته و مگس می پرونه، و رادیوش از صبح تا شب روشنه و صداش هم تا آخر بلنده. مجسم کردم گرما وحشتناکه و اون احتمالا سرطان داره و ...
هیچ کی تو دنیا نیست که خانوم چاقه سیمور نباشه. این رو نمی دونی؟ هنوز این راز لغنتی رو نمی دونی؟ و هنوز نمی دونی- به
من گوش کن- نمی دونی خود خانو چاقه کیه؟...ای، رفیق. ای، رفیق. خود مسیحه. خود مسیحه،رفیق
نقل از متن کتاب

1 comments:

Anonymous said...

سلام
ترجمه نشر مرکز مناقشات زیادی درباره اش شده و نقدهایی جدی درباره اش نوشته اند. جمله هایی مثل پرتاب کردن دست و این جور چیزها. ترجمه دیگرش بهتر است. ترجمه امید نیک فرجام که مطمئن نیستم کدام ناشر چاپ کرده. فکر کنم نیلا. می توانی در اینجا جستجو کنی: adinehbook.com یا Iranbin.com