باز هم فرانی و زویی


خب ببخشید وقتی آدم بی جنبه باشه و دلش برای یک عدد شخصیت کتاب تنگ شده باشه اینجوری می شه که سه تا پستش می شه راجع به یک کتاب
شاید اگه وقتی "ناتور دشت" یا "زندگی در پیش رو" یا "1984" یا "دفترچه ممنوع" یا... یا ... رو می خووندم حس نوشتن داشتم باز همین جور میشد
بگذریم دیشب بود که این کتاب تموم شد، اما من الان دلم برای زویی تنگ شده. اونقدر که نمیتوونم کتابی رو که مدتها بود خریده بودم و دلم واقعا می خواد بخوونمش رو نمی تونم شروع کنم(خداحافظ گری کوپر) راستش اصلا نمی توونم به فرانی فکر کنم اونم چون نمی توونم بازی جیغ جیغویی نیکی کریمی رو توی این فیلم فراموش کنم. خوب نبود اصلا. به خصوص الان بعد از خووندن کتاب می دونم که خوشم نیومده از حضور نیکی کریمی به اون شکل. هر چند برای بازیش توی فیلم "سارا" به شدت احترام قائلم اما...فکر می کنم نقش پری (فرانی) توی این فیلم خیلی خوب از آب در نیومده بود.
توی پری آدم حس میکنه که پری (فرانی) با داداشی (زویی) دعوا داره. در صورتیکه توی کتاب اینجوری نیست .یک نمونش وقتی که پری(فرانی) با داداشی(زویی) پای تلفن به هوای اون یکی برادرشون(بادی)،یادم نیست توی فیلم اسمش چی بود، صحبت می کنه می فهمه که گول خورده و داره با همون داداشی (زویی) حرف می زنه با بغض و حالت قهر تلفن رو قطع می کنه. اما توی کتاب نتیجه این مکالمه کاملا مثبته و حرف آخر توی این مکالمه زده میشه. توی فیلم در آخر پری می ره جایی که اسد خودسوزی کرده و دراز می کشه و بعد... فکر می کنم این درست نیست. وقتی که آقای مهرجویی اینهمه به متن کتاب پایدار بوده( به خصوص در بخش فرانی) نباید نتیجه گیری رو به یک شکل دیگه جلوه بده. نتیجه گیری همونه اما رسیدن به این نتیجه شکلی نامناسب داره
خووندن کتب رو ترجیح می دم به دیدن فیلم دقیقا به همون دلیلی که سایرین مطرح می کنن" آدم خودش همه چیز رو می توونه تجسم
کنه، اما با دیدن فیلم نمیشه و ادم محدود می شه به اون چیزی که کار گردان از کتاب دیه و فهمیده" تاثیر کتاب فوق العاده ست. دوستی دارم که بعد از خووندن کتاب 1984 تا مدتی تصویر پشت کامپیوترش این بوده"4=2*2" هر چند یادمه که "درخت گلابی" خانم گلی ترقی" رو مدتها بعد از دیدن فیلم خووندم و اصلا نمی تونستم صدای آقای ارشادی رو از متن جدا کنم و با صدای خودم بخوونمش. انگار ایشون بودن که کتابو برام می خووندن. اینم البته کار خووبه "استاد مهرجوی" رو می رسونه و نقش تاثیر گذار "آقای ارشادی" رو

سر دردم خوب شده. بنابراین دیگه باید درس بخوونم و دیگه کم می نویسم باز ...هر چند انگار تازه دستم به نوشتن باز شده و شاید ادامه بدم. یکم خوشم اومده

1 comments:

(Goldoon) گلدون said...

هم درس بخون هم بنویس
سر درد هم نگیر