کلمات جلوی چشمام میرقصن. نمیدونم چرا اما واقعا میرقصن. ذهنم متمرکز نیست. اصلا. انگار تمام تاب و توان ذهنیاِم رفته برای یک امتحان، برای یک روز. هنوز میتوونم تمومِ اون مطالب را کلمه به کلمه برای خودم مرور کنم
چرا زمان جستجوی یک درخت دودویی میشه لگاریتمِ اِن؟؟؟ میدونم. من واقعا برای این لعنتی زحمت کشیدم. کسی که آزاد درس خوونده باشه و در دوران تحصیل هم خودش نفهمه که باید چه طور درس بخوونه که به دردش بخوره. نه برای کنکور. کلا. میدونه که چقدر سخته درس خووندن برای کنکورِ ارشد. همه چیز رو باید خودت یاد بگیری. حتی کلاس کنکور هم فایدهایی نداره. خودت فقط خودت. میتوونم بگم نود درصد چیزایی که یاد گرفتم رو خودم فهمیدم. این کارِ سختی بود. غیرممکن نبود. اما سخت بود. تنها نکتهٔ خوبِ این کنکور برای من این بود که فهمیدم ذهن آدم چقدر جالب تربیت پذیر و رام شدنیه. میشه به هر چیزی عادتش داد. فقط علاقه میخواد، و البته پشتکار. دارم به وجود چیزی به نام استعداد شک میکنم
نمیدونم این فکر از کجا راهشو کج کرده و اومده سراغِ من، هر کاری آسونه و میشه انجامش داد. فقط باید آدم بخواد
یِکم فرانسه میدونم. وقتی کسی ازم میپرسه، سخته؟؟؟ میگم همونقدر که انگلیسی. میگه آخه من شنیده بودم که سخت تره خیلی. و من میگم نه. سخت بودنش از این جهته که باید مثل هر زبانِ دیگهایی لغت حفظ کنی. و گرنه زبان فرانسه هم مثل هر چیزه دیگهایی که مخلوق بشر باشه آسوونه. و در اینجاست که ابروهای طرف مقابل میره بالا و ناباورانه نگاه میکنه و میره. ها ها ها! امان از آدما. اینا رو برای خودم مینویسم که همت کنم و شروع کنم یه کاری بکنم. نمیشه که اینجوری تا همیشه فقط فکر کنم که حالا چی؟؟؟ چی کار کنم؟؟؟
باید شروع کنم
نمیدونم چرا وقتی به کسی میگم من از اینکه توی دیکشنری دنبالِ معنی لغت بگردم، خوشم میآد، اینهمه تعجب میکنه. کیف میکنم واقعا. فکر کنم باید از زبان شروع کنم. انگلیسی و فرانسه با هم. به موازاتِ هم. میرم جلو. و بعد. کم کم که یخم آب شد، میرم سراغِ فنآوری اطلاعات. فعلا حوصلهٔ این فنآوری رو ندارم. بعدا. شاید بعد از اعلام نتایج
پی نوشت: به توصیهٔ این آقا دارم سور بُز رو میخوونم که فکر کنم تا پایانِ این سفر اجباری همراهِ خوبی باشه
چرا زمان جستجوی یک درخت دودویی میشه لگاریتمِ اِن؟؟؟ میدونم. من واقعا برای این لعنتی زحمت کشیدم. کسی که آزاد درس خوونده باشه و در دوران تحصیل هم خودش نفهمه که باید چه طور درس بخوونه که به دردش بخوره. نه برای کنکور. کلا. میدونه که چقدر سخته درس خووندن برای کنکورِ ارشد. همه چیز رو باید خودت یاد بگیری. حتی کلاس کنکور هم فایدهایی نداره. خودت فقط خودت. میتوونم بگم نود درصد چیزایی که یاد گرفتم رو خودم فهمیدم. این کارِ سختی بود. غیرممکن نبود. اما سخت بود. تنها نکتهٔ خوبِ این کنکور برای من این بود که فهمیدم ذهن آدم چقدر جالب تربیت پذیر و رام شدنیه. میشه به هر چیزی عادتش داد. فقط علاقه میخواد، و البته پشتکار. دارم به وجود چیزی به نام استعداد شک میکنم
نمیدونم این فکر از کجا راهشو کج کرده و اومده سراغِ من، هر کاری آسونه و میشه انجامش داد. فقط باید آدم بخواد
یِکم فرانسه میدونم. وقتی کسی ازم میپرسه، سخته؟؟؟ میگم همونقدر که انگلیسی. میگه آخه من شنیده بودم که سخت تره خیلی. و من میگم نه. سخت بودنش از این جهته که باید مثل هر زبانِ دیگهایی لغت حفظ کنی. و گرنه زبان فرانسه هم مثل هر چیزه دیگهایی که مخلوق بشر باشه آسوونه. و در اینجاست که ابروهای طرف مقابل میره بالا و ناباورانه نگاه میکنه و میره. ها ها ها! امان از آدما. اینا رو برای خودم مینویسم که همت کنم و شروع کنم یه کاری بکنم. نمیشه که اینجوری تا همیشه فقط فکر کنم که حالا چی؟؟؟ چی کار کنم؟؟؟
باید شروع کنم
نمیدونم چرا وقتی به کسی میگم من از اینکه توی دیکشنری دنبالِ معنی لغت بگردم، خوشم میآد، اینهمه تعجب میکنه. کیف میکنم واقعا. فکر کنم باید از زبان شروع کنم. انگلیسی و فرانسه با هم. به موازاتِ هم. میرم جلو. و بعد. کم کم که یخم آب شد، میرم سراغِ فنآوری اطلاعات. فعلا حوصلهٔ این فنآوری رو ندارم. بعدا. شاید بعد از اعلام نتایج
پی نوشت: به توصیهٔ این آقا دارم سور بُز رو میخوونم که فکر کنم تا پایانِ این سفر اجباری همراهِ خوبی باشه
4 comments:
منظورت همون توصیه است دیگه؟ هوم؟ (چشمک)
movafagh bashi 1
سایت نقاشی و گرافیک
www.dezfoolian.com
ها ها ها! ببخشید. این از اشتباهات معمول منه. شرمنده
Post a Comment