اول، پرستو در وبلاگش بحثی رو راجع به سقط جنین شروع کرده. بهتون پیشنهاد میکنم که کامنتهایی که راجع به این پست نوشته شده رو بخوونین
دوم، امروز بدون اینکه کار یا هدف خاصی داشته باشم، رفتم کتابخانهٔ ملی ایران. فقط به این دلیل که نمیخواستم خوونه بموونم. بعد از مدتی که در جای همیشگی پرسه زدم. (بخش کتابهای فنی) فکر کردم بگردم دنبال کتابهای تافل. و نتیجهش این شد که رسید به جایی که کتابهای زبان و ادبیات رو نگهداری میکردن
پر از رمان
بهتر از همه این بود که هر چهار کتابی که از سلینجر خوونده بودم، اونجا بود. 9 داستان رو برداشتم و نشستم روی یکی از مبلهای راحتی شروع کردم به خووندن. و اونقدر طول کشید که یادم رفت به مادرم قول دادم ناهار خوونه باشم. هر وقت، زمانی گیر بیارم میرم اونجا
Catcher in the ray
رو بخوونم
نمیدونم چرا اینقدر از دیدن کتاب خوشحال میشم. امیدوارم کسی امروز من و کارهام رو زیر نظر نداشته باشه. انگار که گنجینهایی بی نظیر رو پیدا کرده بودم مثل آدمهای مست
همیشه فکر میکنم که اگه روز امکان انجام کار آزاد رو به دست بیارم، حتما میرم سراغ کتاب فروشی. البته کنارش لوازمالتحریر هم میفروشم. این رو هم خیلی دوست دارم. زمانی دیدن یک عدد دفتر سفید خوشحالم میکرد. تا به حال چندین بار خوابِ کتاب فروشیِ خودم رو دیدم. میدونم قشنگ چه جوریه. اگه روزی توونستم این کار رو بکنم تشریف بیارین
سوم، نمیدونم چرا کسی اطرافِ من این علاقه رو درک نمیکنه. مطلب آخرِ خوابگرد رو دیدین؟ دیدین چطور مطلبش رو شروع کرده؟ به نام نامی داستان... . اطرافِ من پر است از آدمهایی که فکر میکنن رمان و داستان خووندن هدر دادن وقت. خوشحالم که در این دنیای تازه، آدمهایی رو پیدا کردم که داستان میخوونن
چهارم، امروز کتابخوونه خلوت نبود خیلی. خدا رو شکر
دوم، امروز بدون اینکه کار یا هدف خاصی داشته باشم، رفتم کتابخانهٔ ملی ایران. فقط به این دلیل که نمیخواستم خوونه بموونم. بعد از مدتی که در جای همیشگی پرسه زدم. (بخش کتابهای فنی) فکر کردم بگردم دنبال کتابهای تافل. و نتیجهش این شد که رسید به جایی که کتابهای زبان و ادبیات رو نگهداری میکردن
پر از رمان
بهتر از همه این بود که هر چهار کتابی که از سلینجر خوونده بودم، اونجا بود. 9 داستان رو برداشتم و نشستم روی یکی از مبلهای راحتی شروع کردم به خووندن. و اونقدر طول کشید که یادم رفت به مادرم قول دادم ناهار خوونه باشم. هر وقت، زمانی گیر بیارم میرم اونجا
Catcher in the ray
رو بخوونم
نمیدونم چرا اینقدر از دیدن کتاب خوشحال میشم. امیدوارم کسی امروز من و کارهام رو زیر نظر نداشته باشه. انگار که گنجینهایی بی نظیر رو پیدا کرده بودم مثل آدمهای مست
همیشه فکر میکنم که اگه روز امکان انجام کار آزاد رو به دست بیارم، حتما میرم سراغ کتاب فروشی. البته کنارش لوازمالتحریر هم میفروشم. این رو هم خیلی دوست دارم. زمانی دیدن یک عدد دفتر سفید خوشحالم میکرد. تا به حال چندین بار خوابِ کتاب فروشیِ خودم رو دیدم. میدونم قشنگ چه جوریه. اگه روزی توونستم این کار رو بکنم تشریف بیارین
سوم، نمیدونم چرا کسی اطرافِ من این علاقه رو درک نمیکنه. مطلب آخرِ خوابگرد رو دیدین؟ دیدین چطور مطلبش رو شروع کرده؟ به نام نامی داستان... . اطرافِ من پر است از آدمهایی که فکر میکنن رمان و داستان خووندن هدر دادن وقت. خوشحالم که در این دنیای تازه، آدمهایی رو پیدا کردم که داستان میخوونن
چهارم، امروز کتابخوونه خلوت نبود خیلی. خدا رو شکر
0 comments:
Post a Comment