اشتباهات عجیب این روزها

این روزها شدم خداوندگار سوتی های خیلی بد

اولیش، در ایام عید. یکی از دوستام به من خووندن بیگانهٔ آلبر کامو رو پیشنهاد کرد. کلی تعریف کرد. من در جوابش گفتم آره من چند وقت پیش که مسخ رو می‌خواستم بخوونم نتوونستم اصلا. حالا شاید این بیگانه که تو می‌گی... . موقع برگشت همش حواسم به حرفامون بود و فکر می‌کردم که یه جایی یه مشکلی وجود داره که من نمی‌فهمم چیه. بعد که فهمیدم خودم مرده بودم از خنده. و هر جور شده دوست عزیز رو گیر اوردم و گفتم، شرمنده این یک اشتباه خیلی عجیب بود

دومیش، دیشب بعد از اینکه مدت‌ها که تعریف فیلم "شکلات"‌ رو شنیده بودم، موفق به دیدنش شدم. با خودم فکر کردم آخی من چقدر این "ژولیت بِنُش" رو دوست دارم.

به غیر از شکلات، آبی، بارهستی و بیمار انگلیسی رو ازش دیده بودم

امروز یکی از آشنایانِ علاقه‌مند به سینما با ذوق و شوق می‌گفت آره ژولیت بنُش آمده ایران برای بازی در فیلم کیارستمی. توی فرودگاه دیدنش با روسری. من با یه لبخند گنده، خب حالا ژولیت بنُش کیه؟؟؟ آدم بیچووره فکش افتاد از نادانی من. زود یادم افتاد، خودم درستش کردم. و گفتم، آها... خب دیشب شکلات رو دیدم... هموون که... . آشنای عزیز جواب داد آره هموون. منم که می‌خواستم کم نیارم گفتم آره من جز آبی و این شکلات، توی یه فیلم دیگه هم دیده بودمش که مال رومن رولان بود. طرف مقابل باز شاخاش زد بیرون که رومن رولان؟؟؟؟؟؟؟؟؟‌ آهان بار هستی رو می‌گی؟؟؟؟ آره، آره همون... . (می‌دونم که فیلمش به نام بار هستی نیست ، اسم خود فیلم یادم نمیاد)

سومیش، عادت دارم موقع صبحانه، اگه کسی توی آشپزخونه نباشه، هم کتاب بخوونم. هم رادیو گوش بدم. و احتمالا از هیچ کدوم هیچی نمی‌فهمم. چند روز پیش، مادرم آمد توی آشپزخونه، هموون موقع یکی از بخش‌های رادیو پیام تمام شده بود. بهشون گفتم فهمیدی چی شده؟؟؟ پرسیدن چی؟؟؟ توی ذهنم بود که بگم تروخیو رو کشتن. که ناگهان فهمیدم خدایا! تروخیو تو کتاب بود و مادرِ خانواده هیچی ازش نمی‌دونه...): خدا رو شکر این یکی رو دیگه سوتی ندادم. توی ذهن خودم مووند

مادر خانواده معتقدند که جواب کنکور که بیاد درست می‌شم اما... . خدا کنه

چنانچه متوجه سوتی‌های من نشدین

توضیح اولی: بیگانه رو آلبر کامو نوشته و مسخ را فرانتس کافکا

توضیح دومی: بار هستی رو میلان کوندرا نوشته نه رومن رولان

در من این خبر نمی‌دونم چقدر راستِ

توضیح سومی: تروخیو نام شخصیتی در سر بُز است

1 comments:

Anonymous said...

چه جالب، منم وقتی سور بز رو می خوندم و تروخیو کشته شد می خواستم یکی رو پیدا کنم و خبر کشته شدن بهش بدم! بعضی کتاب ها هست آدم دقیقاً باهاشون زندگی میکنه. حتی بعد از تموم شدنشون