هیچ کس متوجه سر خوردهگی عجیب و غریب و بی تفاوتی (میدونم این لغت اشتباهِ) من نمیشه. منم نمیفهمم اونا چرا نمیفهمن که من کلا از هر گونه تلاشی بریدم. مادر خانواده که کلا کاری به کار کامپیوتر نداره یه آگهی کار نشونم میده و میپرسه تو با وب آشنایی داری؟؟؟؟ میگم: نع!!! و هیچی نمیگه طفلک. نمیخوام برم سر کار. دلم نمیخواد هیچ کاری بکنم. باورشون نمیشه انگار این دختری که طی دو سال گذشته اینهمه فعال بوده یه دفعه اینجوری کم بیاره. هیچ کس باور نمیکنه. شاید حتی خودم
برای کنکور که داشتم درس میخووندم، همراهم دختری بود به شدت مؤمن. که همیشه سر وقت نماز میخووند. تاسوعا عاشورا، میگفت برای هر دومون دعا کردم. خیلی. من میگفتم، ممنون. اما به توان علمیه خودم و میزان مطالعهام اونقدر ایمان داشتم که فکر میکردم نیازی به دعا نیست. خدا حتما میبینه من چقدر زحمت کشیدم و ... . روزهای آخر نزدیک کنکور دلم شور میزد که خب طبیعی بود. از مادرم میخواستم که دعا کنه... .
من، (احتمالا قبلا هم نوشتم) دانشگاه سخت افزار خووندم. و امسال کنکور در رشتهٔ فناوری اطلاعات شرکت کردم. و این برای من یعنی خووندن سه تا درس که در دانشگاه نگذرونده بودم. (هر چند خیلی هم فرقی نمیکرد) به هر حال، یکی از این درسها مدیریت بود. من شش عدد کتاب برای این درس خووندم. البته کامل نه. اما خووندم. هر برگ از این کتابها برای من شکنجه بود. هیچ لذتی نمیبردم از خووندنشون. (مادر خانواده که خودش مدیریت خوونده، میگه خب همینه دیگه شماها بدتون میاد از این چیزا و در نتیجه مملکت خیلی خوب مدیریت میشه. این قسمت رو راست میگه) به هر حال و حوول، رفتیم سر کنکور، اغلب سئوالهای مدیریت با این جمله شروع میشدن که "به نظر شما..." اونم با چهار گزینهایی که به نظر من هر چهار تاشون میتوونن درست باشن. آخه آدم ناحسابی، اگه قرار به نظر سنجی باشه که خب باید سئوال رو در انتهای این برگه چهار خوونه جواب داد. راستی توی کجای دنیا برگهٔ نظر سنجیی که توش پرسیده شده به نظر شما سطح سئوالات چه جوری بودن؟ قبل از امتحان و قبل از دیدن سئوالها توزیع و جمع آوری میشن؟؟؟ روی هیچ چیز این امتحان نمیشه حساب کرد. هر جور دلشون بخواد کار میکنن. هر جور که بخوان
من قبل از امتحان جدا از ترسی که داشتم روحیه خیلی خوبی داشتم. پر از امید و نقشه برای آینده. اما حالا فکر میکنم هر تلاشی کاملا بیهوده است
قبل از کنکور داستان اولِ "جایی دیگر" خانوم گلی ترقی رو میخووندم و فکر میکردم که آره خیلی از مردم اینجورین. من نه اما. تلاش خودم رو میکنم و نتیجه میگیرم. خدا هم که خب میبینه قطعا . کارم نتیجه میده. اما حالا مطمئنم اینجا مردم آرزوهاشون رو، باید، دخیل ببندن به در رحمت خدا
برای کنکور که داشتم درس میخووندم، همراهم دختری بود به شدت مؤمن. که همیشه سر وقت نماز میخووند. تاسوعا عاشورا، میگفت برای هر دومون دعا کردم. خیلی. من میگفتم، ممنون. اما به توان علمیه خودم و میزان مطالعهام اونقدر ایمان داشتم که فکر میکردم نیازی به دعا نیست. خدا حتما میبینه من چقدر زحمت کشیدم و ... . روزهای آخر نزدیک کنکور دلم شور میزد که خب طبیعی بود. از مادرم میخواستم که دعا کنه... .
من، (احتمالا قبلا هم نوشتم) دانشگاه سخت افزار خووندم. و امسال کنکور در رشتهٔ فناوری اطلاعات شرکت کردم. و این برای من یعنی خووندن سه تا درس که در دانشگاه نگذرونده بودم. (هر چند خیلی هم فرقی نمیکرد) به هر حال، یکی از این درسها مدیریت بود. من شش عدد کتاب برای این درس خووندم. البته کامل نه. اما خووندم. هر برگ از این کتابها برای من شکنجه بود. هیچ لذتی نمیبردم از خووندنشون. (مادر خانواده که خودش مدیریت خوونده، میگه خب همینه دیگه شماها بدتون میاد از این چیزا و در نتیجه مملکت خیلی خوب مدیریت میشه. این قسمت رو راست میگه) به هر حال و حوول، رفتیم سر کنکور، اغلب سئوالهای مدیریت با این جمله شروع میشدن که "به نظر شما..." اونم با چهار گزینهایی که به نظر من هر چهار تاشون میتوونن درست باشن. آخه آدم ناحسابی، اگه قرار به نظر سنجی باشه که خب باید سئوال رو در انتهای این برگه چهار خوونه جواب داد. راستی توی کجای دنیا برگهٔ نظر سنجیی که توش پرسیده شده به نظر شما سطح سئوالات چه جوری بودن؟ قبل از امتحان و قبل از دیدن سئوالها توزیع و جمع آوری میشن؟؟؟ روی هیچ چیز این امتحان نمیشه حساب کرد. هر جور دلشون بخواد کار میکنن. هر جور که بخوان
من قبل از امتحان جدا از ترسی که داشتم روحیه خیلی خوبی داشتم. پر از امید و نقشه برای آینده. اما حالا فکر میکنم هر تلاشی کاملا بیهوده است
قبل از کنکور داستان اولِ "جایی دیگر" خانوم گلی ترقی رو میخووندم و فکر میکردم که آره خیلی از مردم اینجورین. من نه اما. تلاش خودم رو میکنم و نتیجه میگیرم. خدا هم که خب میبینه قطعا . کارم نتیجه میده. اما حالا مطمئنم اینجا مردم آرزوهاشون رو، باید، دخیل ببندن به در رحمت خدا
پی نوشت: راستی کسی یه سر پناهِ بدون تلفن موبایل اینترنت سراغ نداره. من اجارهاش میکنم از هفتم، هشتم اردیبهشت تا پانزدهم، شانزدهم
1 comments:
اگر کسی نمیتونه شکست رو تحمل کنه بهتره مثل دوستتون همهچی رو بندازه گردن "خواست خدا" و خودش رو از سرخوردگی نجات بده و البته نتیجهاش معلومه که کل زندگیاش میشه "خواست خدا". اما اگر بازهم جرئت شکست خوردن داشته باشه و تقصیر رو گردن بگیره، فکر میکنم زندگی خیلی "زندهتر" میشه./ حالتون رو کاملاً درک میکنم، مدارهای سوال مدار منطقی ارشد پارسال رو دستی کشیده بودن! یعنی بعضی از گیتها بود که من حتی نمیتونستم تشخیص بدم این چه گیتیایه.
Post a Comment