All that we destroyed you must build again

می خوانم. منبع خبری من شده اند وبلاگ‌ها. باز کمتر دروغ می‌نویسند و تفسیر می‌کنند. می‌رسم به این. خوب است که وبلاگ‌ها هستند و گر نه لا به لای این همه خبر از جنگ چه کسی می‌توانست خبردار شود که ما اینجا در ایران در چه وضعی هستیم. اخبار جنگِ ویرانگر. فکر می‌کنم سر درد از کجا شروع شد. از کدام وبلاگ. فریاد می‌زنم لعنتی مهم نیست. مهم جان آدم‌هاست. فقط مهم جان آدم‌هاست که روز به روز ارزان‌تر می‌شود انگار. می‌شنوم کودکی بوده آتش گرفته بوده و می‌دویده و می‌دویده. آخ چه صبری. خشم می‌آید. از کجایش مهم نیست. می‌آید. عجب صبری. مگر می‌شود اینهمه را دید و فکر نکرد که به خودش قسم فقط خلق کرده و بعد رها کرده به امان خودمان نه به امان خودش. مگر می‌شود. خداست قبول. خالق است قبول. صبور است قبول. اما آخر... اینهمه اینهمه. رحمان هم بود دیگر نه؟؟؟ رحیم هم؟؟؟ پس کو؟؟؟ چه شد؟؟؟ کودکان چه گناهی دارند. کسی پرسید تو دوست داری کجای دنیا بیایی؟ همین جور گذاشت ما رو توی دنیا. نپرسید لبنان یا؟؟؟ بس کنید. بچه ها... فکر کنید. دیده‌اید حتما عکسی که کودکی، دختری یهود بمبی را امضا می‌کند به یادگار... چه گفته اند به او؟؟؟ چه می کنند با دنیا؟؟؟ هزار بار می‌خواهم بنویسم اما نمی‌گذارم. فکر می‌کنم نوشتن چاره درد آنها نیست. اما چاره درد من چرا. شاید کمی... نمی‌دانم. جوانی اعتصاب کرده و مرده. جرمش؟؟؟ مهم است؟؟؟ جنگی در دنیاست. بهتر این است. دنیا در جنگ است. دلیلش؟؟؟ مهم نیست. اخبار: صدام تقاضای تیر باران کرده چون از طناب دار می‌ترسد. تو چی کودکم تو از چه می‌ترسی؟؟؟ بگو تا با آن نکشمت. انتخابش با تو. آتش آخر دردناک است. خیلی. کاری می‌توان کرد؟؟؟ جنگ به خاطر سرزمین مقدس؟؟؟ اولین قبله؟؟؟ زمین؟ وطن؟ دین؟ دلیلش؟؟؟ تو بگو، آخرِ زمان را