یه وقتا در یه موقع مناسب یه فیلم مناسب یا یه کتاب مناسب تاثیری می ذارن روی آدم که هزار سال زندگی هم نمیتوونه بذاره. این فیلم هم برای من از اون دسته فیلمها بود. درست وقتی به این فکر میکردم که دنیا خیلی الکیه، این فیلم رو دیدم و انگار یکی دیگه هم گفت که آره بابا الکیه اونم بد جوری
داستان فیلم: این چنین است که پسری (مانی) زنگ می زنه به دوست دخترش (لُلا) که چرا نیومدی؟؟؟ و تعریف میکنه که... (مانی برای یه فروشندهی مواد کار میکرده و برای جلب اعتماد اون باید یه سری مواد رو برسونه و صد هزار مارک رو بگیره و برسونه به فروشنده) جایی که خریدار بوده خارج از شهر و دور افتاده است. وقتی لُلا نمیآد، مانی مجبور میشه مسافتی رو پیاده بره و بعد سواره مترو بشه. توی مترو یه ولگرد سوار میشه وقتی داره میافته مانی بهش کمک میکنه، همون موقع دو نفر پلیس سوار مترو میشن مانی که میترسه از مترو پیاده میشه و یادش میره ساک رو ببره. ولگرد هم میفهمه که این ساک ارزشمنده و برش میداره. لُلا چرا دیر کرده بوده؟ چون یکی موتورش رو دزدیده بوده. مانی ساعت بیست دقیقه به دوازده زنگ میزنه و باید تا دوازده این پول رو به فروشنده برسونه. به لُلا میگه که تصمیم داره بره یه سوپر مارکت دزدی. لُلا ازش میخواد تا دوزاده صبر کنه که اون پول رو جور کنه. مانی قبول میکنه. لُلا به پدرش که سِمَت مهمی در بانک داره فکر میکنه و تصمیم میگیره بره پیش اون تا پول رو از اون بگیره. از اینجا به بعد داستان در سه فرم مختلف نشون داده میشه. در فرم اول لُلا کشته میشه. در فرم دوم مانی کشته میشه و در فرم سوم همه چیز بی نهایت به خیر و خوبی و خوشی تموم میشه
این سه فرم مختلف پایان برای یک همچین داستانی خیلی راحت و مسخره اتفاق میافتن. مثل راه ندادن چند راهب به لُلا، دیر یا زور رد شدن یکی از یه جایی، ... خیلی مسخره، خیلی فیلم به زبان آلمانی است. اگه تحمل این زبان رو دارید حتما ببینید
پی نوشت مرتبط: اگه این دو پست آخر رو نمینوشتم خوابم نمیبرد نمیدونم چرا اینطور سنگینی میکردن توی ذهنم
پی نوشت بیربط شمارهي یک: یه مدتی میخوام برم مرخصی. بیشتر از ننوشتن، میخوام یه مدت وبلاگ نخوونم. علتش اینه که هر وقت وصل میشم اینترنت چند ساعتی میموونم و وبلاگ میخوونم بعد که قطع میکنم یادم میآد که میخواستم قیمت هاست ببینم، یا دنبال فلان کد بود یا... . نمیذاره به کارای دیگهایی که توی اینترنت دارم برسم. باید فلدر وبلاگهام رو یه جایی پنهونش کنم تا یه مدت که کارم راه بیفت. این مدت از یه هفته تا یه ماه متغیره. نه تو رو خدا خودتون رو ناراحت نکنین.... نه من بر میگردم.... نه ... نه
پی نوشت بیربط شمارهي دو: من آدم خیلی بدی هستم. قبول. میدونم خودم. اونقدر بد که آدما رو برای دوست داشتن انتخاب میکنم. همه رو دوست ندارم. اشکالی داره؟؟؟ اولین سری آدمایی که حذف میکنم آدمای ضعیفن. دلمم برای کسی نمیسوزه. زوره؟ میدونم برای همه مشکل پیش میآد و اینها. اما فکر میکنم که آدم باید برای حل مشکلش تلاش کنه. اینکه بشینی منتظر که حل بشه و یکی کمکت کنه. این یعنی کسی که من دوسش ندارم. ول کن بابا جان
یک پیشنهاد دوستانه: آخر عمری یه پیشنهاد خوب دارم براتون. خوب بخوابین. خوب بخورین. خوب ورزش کنین. فعلا... به قول اون آخونده, شما هم مستِر ماکاتو، گود لاک
داستان فیلم: این چنین است که پسری (مانی) زنگ می زنه به دوست دخترش (لُلا) که چرا نیومدی؟؟؟ و تعریف میکنه که... (مانی برای یه فروشندهی مواد کار میکرده و برای جلب اعتماد اون باید یه سری مواد رو برسونه و صد هزار مارک رو بگیره و برسونه به فروشنده) جایی که خریدار بوده خارج از شهر و دور افتاده است. وقتی لُلا نمیآد، مانی مجبور میشه مسافتی رو پیاده بره و بعد سواره مترو بشه. توی مترو یه ولگرد سوار میشه وقتی داره میافته مانی بهش کمک میکنه، همون موقع دو نفر پلیس سوار مترو میشن مانی که میترسه از مترو پیاده میشه و یادش میره ساک رو ببره. ولگرد هم میفهمه که این ساک ارزشمنده و برش میداره. لُلا چرا دیر کرده بوده؟ چون یکی موتورش رو دزدیده بوده. مانی ساعت بیست دقیقه به دوازده زنگ میزنه و باید تا دوازده این پول رو به فروشنده برسونه. به لُلا میگه که تصمیم داره بره یه سوپر مارکت دزدی. لُلا ازش میخواد تا دوزاده صبر کنه که اون پول رو جور کنه. مانی قبول میکنه. لُلا به پدرش که سِمَت مهمی در بانک داره فکر میکنه و تصمیم میگیره بره پیش اون تا پول رو از اون بگیره. از اینجا به بعد داستان در سه فرم مختلف نشون داده میشه. در فرم اول لُلا کشته میشه. در فرم دوم مانی کشته میشه و در فرم سوم همه چیز بی نهایت به خیر و خوبی و خوشی تموم میشه
این سه فرم مختلف پایان برای یک همچین داستانی خیلی راحت و مسخره اتفاق میافتن. مثل راه ندادن چند راهب به لُلا، دیر یا زور رد شدن یکی از یه جایی، ... خیلی مسخره، خیلی فیلم به زبان آلمانی است. اگه تحمل این زبان رو دارید حتما ببینید
پی نوشت مرتبط: اگه این دو پست آخر رو نمینوشتم خوابم نمیبرد نمیدونم چرا اینطور سنگینی میکردن توی ذهنم
پی نوشت بیربط شمارهي یک: یه مدتی میخوام برم مرخصی. بیشتر از ننوشتن، میخوام یه مدت وبلاگ نخوونم. علتش اینه که هر وقت وصل میشم اینترنت چند ساعتی میموونم و وبلاگ میخوونم بعد که قطع میکنم یادم میآد که میخواستم قیمت هاست ببینم، یا دنبال فلان کد بود یا... . نمیذاره به کارای دیگهایی که توی اینترنت دارم برسم. باید فلدر وبلاگهام رو یه جایی پنهونش کنم تا یه مدت که کارم راه بیفت. این مدت از یه هفته تا یه ماه متغیره. نه تو رو خدا خودتون رو ناراحت نکنین.... نه من بر میگردم.... نه ... نه
پی نوشت بیربط شمارهي دو: من آدم خیلی بدی هستم. قبول. میدونم خودم. اونقدر بد که آدما رو برای دوست داشتن انتخاب میکنم. همه رو دوست ندارم. اشکالی داره؟؟؟ اولین سری آدمایی که حذف میکنم آدمای ضعیفن. دلمم برای کسی نمیسوزه. زوره؟ میدونم برای همه مشکل پیش میآد و اینها. اما فکر میکنم که آدم باید برای حل مشکلش تلاش کنه. اینکه بشینی منتظر که حل بشه و یکی کمکت کنه. این یعنی کسی که من دوسش ندارم. ول کن بابا جان
یک پیشنهاد دوستانه: آخر عمری یه پیشنهاد خوب دارم براتون. خوب بخوابین. خوب بخورین. خوب ورزش کنین. فعلا... به قول اون آخونده, شما هم مستِر ماکاتو، گود لاک
4 comments:
تو هم خوب بخوابی،خوب بخوری،خوب باشی عزیزم
دلایلی که یک زندگی رو تغییر میدن هم به همین مسخرگیه آخه.
* boro ... bargard ama !
* adame bad ke injori nist !
سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه
از شما و تمامی دوستان عزیزتون دعوت میکنم یه سری به سایت 1001 شب بزنین
خیلی خیلی خوشحال می شم نظرتون رو راجع به وب سایت بدونم
با احترام - منصور جهانبخش
Post a Comment