چندگانه-2

اول، خدا رو شکر، نمردیم و دیدیم که به جز مرکز خرید و توالت و دستشویی و وان فروشی یک عدد شهر کتاب هم باز شد. یک شهر کتاب خوب و به نسبت بزرگ و پر نور که خب مثل همه‌ی شهر کتاب‌های موجود لوازم تحریر خوشگل هم داره و یک عدد کافی شاپ کوچولو. هر چند که سازنده‌ی صندلی‌های این کافی شاپ فکر می‌کنم که فمنیست بوده، چون روی این صندلی‌ها، آقایون که سهله خانوم‌ها هم اگه یکم حجم داشته باشن جا نمی‌شن. به نظر می‌رسه که هنوز موونده تا یکم کتاب‌هاش تکمیل بشه. اما خب خوبه. اینجا فقط یک کتاب فروشی بود که تا چند سال پیش کتاب‌ها رو گرون‌تر از قیمت پشت جلد می‌فروخت. الان نمی‌دونم.
نمی‌شه اینا منو استخدام کنن؟ اگه نگم هر شب، من یه شب در میون خواب کتاب‌فروشی می‌بینم. یا ماله خودمه یا فروشنده‌م. فکر کنم آخرش بچم کج بشه. یکی از آروزهامه ... .
دوم، از اونجایی که در این وبلاگ بی‌چوره بیشتر درباره‌ی فیلم و کتاب نوشتم، گونه‌ی دیگر رو در اینجا می‌نویسم. که خب درباره‌ی تجربیات دردناک منه. دردناک بودنش از اینجا می‌آد که هر وقت می‌خوام کد بنویسم می‌رم توی مانیتور. و خب اغلب خانوم جسم یه اشارتی می‌کنه و بلندم می‌کنه وگرنه خودم نمی‌فهمم. وخب، از اونجایی که من هنوز خیلی مبتدی‌ام و هر چی بلدم رو خودم یاد گرفتم می‌توونم یکم کمک کنم که مردم دور خودشون نگردن.
سوم، دو هفته‌ایی می‌شه که سایتی رو که روش کار می‌کردم فرستادم بالا. اما فعلا بنا به پاره‌ایی ملاحظات نمی‌توونم آدرسش رو بگم. یعنی راستشو بخواین روم نمی‌شه. به محض رفع شدن این پاره‌ایی می‌گم که شما هم ببینید. و ایرادهاشو بهم بگید.
چهارم، توی فیلم افسانه‌‌ی 1900 یک جایی آقای پیانیست، می‌گه اون بیرون (منظور توی دنیا‌ست، بین آدم‌ها) یه پیانوی خیلی بزرگه،‌ آدم نمی‌دونه کدوم کلید رو انتخاب کنه و چطور آهنگ بسازه. اونجا صندلیه من نیست. اون بیرون آدم روی صندلی اشتباه نشسته. اونجا صندلیه خداست.
به نظرم این حرف کاملا درسته. فقط یه اشکال کوچولو داره. من که توی کشتی نیستم. من از اول این بیرون بودم. و این بیرون هم می‌مونم. توی کتاب ادبیات پیش دانشگاهیمون یه متنی بود درباره‌ی حسین بن منصور حلاج، که اینطور شروع می‌شد: آن قتیل الله فی سبیل الله ... . نمی‌دونم چرا از این متن خیلی خوشم میاد. به خصوص وقتی حلاج به اینجا می‌رسه که حق، حق، انا الحق. هووووم. من معتقدم که آدم به هر کاری قادره. هر چند تا حالا بهم ثابت شده که فقط معتقدم و قدرت اجرایی این عقیده رو ندارم. :D اما خب سعی خودم رو می‌کنم. یه وقتا کم میارم و غر می‌زنم و کاملا انگار DOWN می‌شم، ولی باز شروع می‌کنم. من آهنگ خودم رو می‌سازم آخرش، حتی با کلید‌های شکسته و پایه‌ی کج. حتی اگه در پیانو روی انگشتام بسته بشه
پنجم، خوبه که گاهی که با دوستام حرف می‌زنم و می‌پرسن که چه خبر؟ بگم که چه خبر و بیخود نگم هیچی. بگم که چی اذیتم می‌کنه. خوبه که حرف بزنم گاهی. انگار یادم رفته. باید بتوونم حرف بزنم و بگم که ناراحتم و یا خوشحالم. اینهمه نباید ساکت و ساکت و ساکت باشم.

0 comments: