سلام! این پست شراگیم رو تازه خووندم. مسخرهست اگه بگم خیلی وقته دلم میخواد چیزی مثل این بنویسم اما جمع و جور کردن ذهنم خیلی سخته و کم میآرم و وسطش خودم به تناقض میرسم و هزار، هزار سئوال بدتر به ذهنم میرسه.
ولی خب این نوشته نشانهیی است از اینکه این فکر که خدا به شکلی که از بچهگی برای ما تصویر کردند وجود نداره، ممکنه فکر درستی باشه. و خب نوشتم که برنامهی چند شب پیش آسمان شب، بیشتر دامن زد به تصور درستتری از خالق در ذهنم.
چند وقت پیش با دوستی در این زمینه بحث میکردم. دلش برام سوخت!!!گفت که بد جایی هستی. گفت خیلی زور میخواد بیرون اومدن از این مرحله. گفت که خودش در مورد عرفان مطالعات زیادی داشته. حتی عرفان سرخپوستی رو هم خوونده و در آخر یه کتابی بوده که به دادش رسیده و کلا عرفان رو کنار گذاشته. کتابی به نام: خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دو جایگاهی. فقط یه چیزی هست. فرض که عقل کلا موفق بشه به درک دستی از خدا برسه (فرض ها!) بعدش چی؟ چرا دل آدم آروم نمیگیره؟ چرا دل آدم دنبال یه چیزی باز سرگردانه؟ اگه این حال و سرگردانی رو بشه نسبت داد به چیزی به نام دل.
پی نوشت: کتاب ترجمهی خیلی بدی داره. مشخصه که متن سختی داشته ولی... .
این جمله رو ببینید: حافظه ابزارِ رسانگیِ باید بوده باشد است.
جملهی قبل این بوده، بنابراین، بازنگری به حافظه بیشتر ساختگی است، یعنی خود را آنگونه میبینید که دیگران میبینند.
این دو جمله با هم و پس از چند بار خووندن معنی پیدا میکنه. ولی میشد که با این علائم بیچوره یه کاری کرد که روونتر بشه. که خب البته که این کار ویراستار است و اینها. ولی در کل ترجمهی کتاب از قدرت درک خواننده کم کرده.
ولی خب این نوشته نشانهیی است از اینکه این فکر که خدا به شکلی که از بچهگی برای ما تصویر کردند وجود نداره، ممکنه فکر درستی باشه. و خب نوشتم که برنامهی چند شب پیش آسمان شب، بیشتر دامن زد به تصور درستتری از خالق در ذهنم.
چند وقت پیش با دوستی در این زمینه بحث میکردم. دلش برام سوخت!!!گفت که بد جایی هستی. گفت خیلی زور میخواد بیرون اومدن از این مرحله. گفت که خودش در مورد عرفان مطالعات زیادی داشته. حتی عرفان سرخپوستی رو هم خوونده و در آخر یه کتابی بوده که به دادش رسیده و کلا عرفان رو کنار گذاشته. کتابی به نام: خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دو جایگاهی. فقط یه چیزی هست. فرض که عقل کلا موفق بشه به درک دستی از خدا برسه (فرض ها!) بعدش چی؟ چرا دل آدم آروم نمیگیره؟ چرا دل آدم دنبال یه چیزی باز سرگردانه؟ اگه این حال و سرگردانی رو بشه نسبت داد به چیزی به نام دل.
پی نوشت: کتاب ترجمهی خیلی بدی داره. مشخصه که متن سختی داشته ولی... .
این جمله رو ببینید: حافظه ابزارِ رسانگیِ باید بوده باشد است.
جملهی قبل این بوده، بنابراین، بازنگری به حافظه بیشتر ساختگی است، یعنی خود را آنگونه میبینید که دیگران میبینند.
این دو جمله با هم و پس از چند بار خووندن معنی پیدا میکنه. ولی میشد که با این علائم بیچوره یه کاری کرد که روونتر بشه. که خب البته که این کار ویراستار است و اینها. ولی در کل ترجمهی کتاب از قدرت درک خواننده کم کرده.
6 comments:
سلام...تعریف این کتار رو قبلا شنیده بودم...هنوز فرصتی نشده که بخرم و بخوانمش...ولی الان که گفتی دوباره به یادش افتادم...احتمالا در لیست بعدی خرید های کتابم قرار خواهد گرفت...به هر حال ممنونم از توجهت
تصحیح: کتار = کتاب (البته با عرض شرمندگی)ب
ماندانای عزیز!
از وبلاگ شراگیم آمدم اینجا و عجب جای خوبی آمدم، آمدم که بگم خواندن کتاب خواستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی پیشنهاد خوبی بود برای شراگیم. حالا یه چیزای هم من نوشتم و یه ذکری هم از شما کردم.
مانداناي عزيز ممنون از لينك خوبي كه آدرس دادي. واقعاً ارزش ديدن داره
Post a Comment