یکم- اگه نبود اصرار مادره که لازمه که بیای و از چند هفته پیش خط و نشون نکشیده بود که هر وقت گفتم میای، دیروز هم پامو از خوونه بیرون نمیذاشتم. حساب که میکنم میبینم سه روز بود که خودمو حبس کرده بودم توی خوونه. قبلا هم پیش آمده بود، ولی این دفعه یه جوری فرق داشت. فرقی که فقط خودم حس میکردمش. فقط میخوردم و میخوابیدم و نشسته بودم پای کامپیوتر و گشت میزدم توی اینترنت.
دوم- این اینترنت گردی فایده بسیار دارد. یکیش اینکه، من رو مجبور کرد به رای دادن فکر کنم. من در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نکردم. حالا، باید درست و حسابی دربارهی این بنویسم. فقط فعلا میدونم که اینبار رای میدم و درست و کامل لیست رو پر میکنم.
دومیش، دارم آرشیو خورشید خانوم رو میخوونم. انگار که دارم تاریخ این پنج سال وبلاگستان رو میخوونم. تغییر شخصیت این خانوم برای من خیلی جالبه. البته هنوز زوده. هنوز ایران است و در اکباتان، و ... .
سومیش، با خبر شدم که خوبی خدا قرار است نقد شود.
سوم- این نخستین جلسهی نقد کتابی بود که رفتم. و خب به قول آقای مترجم جای نویسندههاش خالی. فکر کنم باید خودشون بودن تا از کارهاشون دفاع کنن. آقای حقیقت فقط شاید میشد که از انتخابهای خودشون دفاع کنن. در کل خوب بود. دوست داشتم ببینم آدمایی که از این داستانها خوششون اومده بود، چه دلایلی دارن.
آقای پژمان تعاریف راحت و قابل فهمی (برای من بی حوصله) از سورئالیسم و پیشنهاش گفتند که برای من خوب بود.
بدانید که، زنبورها: بخش اول، سورئال است.
از من آدم خنگتر در این چیزها وجود ندارد، اگه یکی بشینه مثل آقای پژمان تعریف کنه، من دوست دارم بشنوم. حوصلهی خووندن کتابهایی که بیان و توضیح بدن رو ندارم.
فقط من نفهمیدم که آقای مستور چطور از داستان ساده خوششون میاد. شما سادگی در داستانهای ایشون میبینین؟
چهارم- آنقدر خواندم ناخمن که مجبور شدم سوگندم رو بشکنم و برم بخرم. راستش نباید کتاب بخرم. کتاب نخوونده زیاد دارم، و این کتابها موجب عذاب وجدان من میشن اساسی. به خصوص که چندتاییشون رو قرض گرفتم و باید اول اینها رو بخوونم و بعد... .
ووووولی، ناخمن یه چیزه دیگهست.
خیلی وقت بود کتابی نخوونده بودم که دلم برای شخصیتش تنگ بشه. هنوز تموم نشده کتاب. ولی خیلی خوشم اومده ازش. ممنون به خاطر معرفیش (+ و +).
از جلسه که اومدم بیرون، منتظره خواهره که بودم، شروع کردم به خووندن.
بعد رفتیم تئاتر، و تا مادره و پدره و خالهه بیان، داستان اول تموم شد. بعد موقع آنتراک وسطش هم داستان دوم رو شروع کردم و ... . (میشه تصور کرد که مردم چه فکری کردن، ولی خیلی وقته که فکر مردم و قضاوتشون برام مهم نیست، شرمنده)
حتما بخوونینش. وقتی آدم میبینه که از این کتاب 1650 عدد چاپ شده، حس بدی بهش دست میده. یعنی بین اینهمه آدم در ایران فقط 1650 نفر این کتاب رو میخوونن. و خب فوقش 3300 نفر (با حساب قرض دادنها).
پنجم- این تئاتر "اکبر آقا اکتور تیاتر" اگه دلتون میخواد، فقط، بخندین (گاهی به زور، گاهی واقعی) ببینین. بهتره که من نظرم رو دربارهی این نمایش ننویسم. اونم به خاطر بازم مدرسهم دیر شد.
ششم- عطر سنبل، عطر کاج، به چاپ هقتم رسیده.
هفتم- یه دیالوگی توی میم مثل مادر هست که خیلی خوبه. آقای پدری (سعید) که بعد از سه چهار سال برگشته، میگه من این مدت سفر زیاد رفتم. جاهای زیادی رو دیدم، آدمها، زنها.
هشتم- (پیشاپیش بابت این شماره عذر میخواهم) زیاد دیده بودم که آقایون، به خصوص صبحهای سرد، آنچه در بینی دارند رو در خیابان خالی میکنن. تازگیها زیاد میبینم که یه ریش تراش دستشون و دارن اصلاح میکنن. خدا رو شکر امکانش رو هم دارن به زودی شاهد یه کار دیگر هم خواهیم بود.
دوم- این اینترنت گردی فایده بسیار دارد. یکیش اینکه، من رو مجبور کرد به رای دادن فکر کنم. من در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نکردم. حالا، باید درست و حسابی دربارهی این بنویسم. فقط فعلا میدونم که اینبار رای میدم و درست و کامل لیست رو پر میکنم.
دومیش، دارم آرشیو خورشید خانوم رو میخوونم. انگار که دارم تاریخ این پنج سال وبلاگستان رو میخوونم. تغییر شخصیت این خانوم برای من خیلی جالبه. البته هنوز زوده. هنوز ایران است و در اکباتان، و ... .
سومیش، با خبر شدم که خوبی خدا قرار است نقد شود.
سوم- این نخستین جلسهی نقد کتابی بود که رفتم. و خب به قول آقای مترجم جای نویسندههاش خالی. فکر کنم باید خودشون بودن تا از کارهاشون دفاع کنن. آقای حقیقت فقط شاید میشد که از انتخابهای خودشون دفاع کنن. در کل خوب بود. دوست داشتم ببینم آدمایی که از این داستانها خوششون اومده بود، چه دلایلی دارن.
آقای پژمان تعاریف راحت و قابل فهمی (برای من بی حوصله) از سورئالیسم و پیشنهاش گفتند که برای من خوب بود.
بدانید که، زنبورها: بخش اول، سورئال است.
از من آدم خنگتر در این چیزها وجود ندارد، اگه یکی بشینه مثل آقای پژمان تعریف کنه، من دوست دارم بشنوم. حوصلهی خووندن کتابهایی که بیان و توضیح بدن رو ندارم.
فقط من نفهمیدم که آقای مستور چطور از داستان ساده خوششون میاد. شما سادگی در داستانهای ایشون میبینین؟
چهارم- آنقدر خواندم ناخمن که مجبور شدم سوگندم رو بشکنم و برم بخرم. راستش نباید کتاب بخرم. کتاب نخوونده زیاد دارم، و این کتابها موجب عذاب وجدان من میشن اساسی. به خصوص که چندتاییشون رو قرض گرفتم و باید اول اینها رو بخوونم و بعد... .
ووووولی، ناخمن یه چیزه دیگهست.
خیلی وقت بود کتابی نخوونده بودم که دلم برای شخصیتش تنگ بشه. هنوز تموم نشده کتاب. ولی خیلی خوشم اومده ازش. ممنون به خاطر معرفیش (+ و +).
از جلسه که اومدم بیرون، منتظره خواهره که بودم، شروع کردم به خووندن.
بعد رفتیم تئاتر، و تا مادره و پدره و خالهه بیان، داستان اول تموم شد. بعد موقع آنتراک وسطش هم داستان دوم رو شروع کردم و ... . (میشه تصور کرد که مردم چه فکری کردن، ولی خیلی وقته که فکر مردم و قضاوتشون برام مهم نیست، شرمنده)
حتما بخوونینش. وقتی آدم میبینه که از این کتاب 1650 عدد چاپ شده، حس بدی بهش دست میده. یعنی بین اینهمه آدم در ایران فقط 1650 نفر این کتاب رو میخوونن. و خب فوقش 3300 نفر (با حساب قرض دادنها).
پنجم- این تئاتر "اکبر آقا اکتور تیاتر" اگه دلتون میخواد، فقط، بخندین (گاهی به زور، گاهی واقعی) ببینین. بهتره که من نظرم رو دربارهی این نمایش ننویسم. اونم به خاطر بازم مدرسهم دیر شد.
ششم- عطر سنبل، عطر کاج، به چاپ هقتم رسیده.
هفتم- یه دیالوگی توی میم مثل مادر هست که خیلی خوبه. آقای پدری (سعید) که بعد از سه چهار سال برگشته، میگه من این مدت سفر زیاد رفتم. جاهای زیادی رو دیدم، آدمها، زنها.
هشتم- (پیشاپیش بابت این شماره عذر میخواهم) زیاد دیده بودم که آقایون، به خصوص صبحهای سرد، آنچه در بینی دارند رو در خیابان خالی میکنن. تازگیها زیاد میبینم که یه ریش تراش دستشون و دارن اصلاح میکنن. خدا رو شکر امکانش رو هم دارن به زودی شاهد یه کار دیگر هم خواهیم بود.
افزودنی: این رو حتما بخوونین.
1 comments:
این پست های چندگانه ایت، که واقعاً چندگانه ای هستند! رو دوست دارم
Post a Comment