پیش از این گفته بودم، هر کتابی بخواهید در کتابخانهی ملی ایران پیدا میشود، ولی خودم فکر نمیکردم که هر کتابی. حتی آنچه که چاپ نشده است!
در نرم افزار جستجوی کتابخانه کتابی را پیدا کردم. با نام و نویسنده و ناشر. سال نشر 85 بود، حدس زدم که در مخزنها نباشد، با این حال پرسیدم و فهمیدم که نیست. کتاب برایم مهم بود، به میدان هفت تیر رفتم، به قصد شهر کتاب حافظ. سر راه از هرکدم از کتاب فروشیهای خیابان کریم خان پرسیدم، نداشتند. شهر کتاب حافظ هم. فکر کردم انتشارات خیلی دور نیست، رفتم.
مغازه بسته بود. روی در کاغذی چسبیده شده بود: چنانچه مغازه بسته بود، زنگ ساختمان مجاور را بزنید. زدم. خانومی جواب داد و ... . پیرمردی با دمپایی پایین آمد و من شرمندهی مزاحمتی که ایجاد کرده بودم، شدم. پرسیدم و جواب شنیدم که نه! ما اصلا همچین کتابی چاپ نکردهایم.
چند روز پیش با یکی از دوستان صحبت میکردیم که کتابخانهی ملی ایران تنها جایی است که در آن شعور راحت دیده میشود. مثلا رنگ سبز مبلمان (سبز رنگ مطالعه است) آرامشی که دارد، نور و ... . یکی دیگر از موارد خوب اینترنت سریع و بدون فیل (!) بود. (هر چند به نظر میرسید در چنین جایی که عمدهی استفاده از اینترنت جستجوی مقاله است، نبودن چاپگر از اشکالات کار است، ولی ... ) ولی اینترنت بود. این بار که رفتم نبود. کامپیوترهای داخل تالارها، دیگر وجود ندارند. حالا فقط باید در ورودی کتابخانه، ایستاده، کتاب مورد نظر خود را جستجو کنید. البته با این نتیجهی عالی.
آشنایی تعریف میکرد، یکی از مقامات روس به ایران میآید. پس از چند روز به روسیه باز میگردد. در جلسهیی حضور داشته، هنگام ظهر بر میخیزد به قصد نماز. همه شگفت زده میشوند، که تو چند روز بیشتر ایران نبودی، چی شد...؟ پاسخ میدهد، در ایران به این نتیجه رسیدم، حتما خدایی وجود دارد که این کشور اداره میشود.
در نرم افزار جستجوی کتابخانه کتابی را پیدا کردم. با نام و نویسنده و ناشر. سال نشر 85 بود، حدس زدم که در مخزنها نباشد، با این حال پرسیدم و فهمیدم که نیست. کتاب برایم مهم بود، به میدان هفت تیر رفتم، به قصد شهر کتاب حافظ. سر راه از هرکدم از کتاب فروشیهای خیابان کریم خان پرسیدم، نداشتند. شهر کتاب حافظ هم. فکر کردم انتشارات خیلی دور نیست، رفتم.
مغازه بسته بود. روی در کاغذی چسبیده شده بود: چنانچه مغازه بسته بود، زنگ ساختمان مجاور را بزنید. زدم. خانومی جواب داد و ... . پیرمردی با دمپایی پایین آمد و من شرمندهی مزاحمتی که ایجاد کرده بودم، شدم. پرسیدم و جواب شنیدم که نه! ما اصلا همچین کتابی چاپ نکردهایم.
چند روز پیش با یکی از دوستان صحبت میکردیم که کتابخانهی ملی ایران تنها جایی است که در آن شعور راحت دیده میشود. مثلا رنگ سبز مبلمان (سبز رنگ مطالعه است) آرامشی که دارد، نور و ... . یکی دیگر از موارد خوب اینترنت سریع و بدون فیل (!) بود. (هر چند به نظر میرسید در چنین جایی که عمدهی استفاده از اینترنت جستجوی مقاله است، نبودن چاپگر از اشکالات کار است، ولی ... ) ولی اینترنت بود. این بار که رفتم نبود. کامپیوترهای داخل تالارها، دیگر وجود ندارند. حالا فقط باید در ورودی کتابخانه، ایستاده، کتاب مورد نظر خود را جستجو کنید. البته با این نتیجهی عالی.
آشنایی تعریف میکرد، یکی از مقامات روس به ایران میآید. پس از چند روز به روسیه باز میگردد. در جلسهیی حضور داشته، هنگام ظهر بر میخیزد به قصد نماز. همه شگفت زده میشوند، که تو چند روز بیشتر ایران نبودی، چی شد...؟ پاسخ میدهد، در ایران به این نتیجه رسیدم، حتما خدایی وجود دارد که این کشور اداره میشود.
4 comments:
wow!manam ye moddat oon ghadima ke hanooz sakhtemoone jadide ketabkhoone eftetah nashode bood besheddat donbalesh boodam ke beram oonja sar bezanam...ba in tosifati ke kardi dige bayad ba kalle raft:)
خیلی دوست دارم اون ساختمون و محیط کتابخونه ملی رو. هرچند من قبل از افتتاحش اون جا رو دیدم و حالا که رفت و آمد هم به اونجا می شه باید دلچسب تر شده باشه. انقدر گفتی که بیام تهران حتماً یه سر می رم.
اینبار خواستی بری شهر کتاب به منم بگو .من و پسره هروقت حوصله امون سر میره میریم اونجا الواطی.
حتما پانته آ خانوم، منم هر وقت پول داشته باشم می رم اونجا. : دی
موسیقی آب گرم، آره بدیش اینه که با بدیهای جدیدش هنوزم آدم کلی کیف می کنه می ره اونجا
Post a Comment