اول- شمارهی اول اختصاص دارد به پز دادن. این یک یک چیزی ست که یکی از دوستانم در 360 یاهو برایم نوشته. اینقدر ازش خوشم اومد که فکر کردم بذارم اینجا شما هم بدانید که من چقذه گلم. :دی. به خصوص خط آخرش، بسی راست است. حالا بقیهش که تعارف الکیه.
kind, sensitive, reliable, again kind, soooooo nice & u can't find any1 else that laugh with u like her :))
دوم- کتابهایی که این روزها میخوانم اینها هستند: کوری (بیشتر از دو ماه که دارم میخوونم، اگر هفت سال قبل را حساب نکنیم)،Common mistakes in English، Word power made easy، 504 Absolutely essential words، 450 essential words for TOEFL، How to prepare for TOEFL،
kind, sensitive, reliable, again kind, soooooo nice & u can't find any1 else that laugh with u like her :))
دوم- کتابهایی که این روزها میخوانم اینها هستند: کوری (بیشتر از دو ماه که دارم میخوونم، اگر هفت سال قبل را حساب نکنیم)،Common mistakes in English، Word power made easy، 504 Absolutely essential words، 450 essential words for TOEFL، How to prepare for TOEFL،
و بعد هم قرآن. راستش این از تاثیرات آدم مذکور است.
سوم- یکی درون من این روزها زده به سرش حسابی. هر چقدر هم من سعی دارم آرومش کنم، دست بر نمیداره. میخواد بره زبان شناسی بخوونه. "هر چی من بهش نصیحت میکنم، که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمیشه" به گوشش نمیره که نمیره. سخت به تکاپو افتاده و پرس و جو میکنه. دعا کنید آدم بشه. من حوصلهی باز قبول نشدن را ندارم به خدا.
چهارم- نمیدونم تا کی باید من مدام آروزهام بر باد برن و هی غصه بخورم و هی مادر خانومی کم بیاره توی آروم کردن من و هی پیشنهاد چیپس و پنیر کازه بده. حالا همه چی را بشه گذاشت کنار، اون کیلو، کیلو کالری که میدم پایین را چه کار کنم؟ خیلی خوشمزهست واقعا. ولی آدم لحظه لحظه چاق شدن خودش را حس میکنه. (کازه توی مرکز خرید ونک. طبقه پایین)
پنجم- این روزها مدام در تلاشم که نگم همهی پسرها. (این مزخرفترین حس دنیاست، که همه را به یک چوب برانی) ولی... نمیفهمم چرا من هر رابطهیی رو شروع میکنم، طرف بد فرم دروغگو از آب در میاد. L حالا گیریم من در چهار سال رفتاری رو از خودم نشون دادم که آسمون مجبور شده خودش رو طوری نشون بده که نبوده. (و به راحتی تمام عشق و محبت من رو تبدیل کنه به نفرت از یه آدم بی هویت). ولی آخری از همون بار اول شروع کرد به دروغ گفتن. نمیفهمم. حالا اصلا فرض که دختره باشه فرشتهی روی زمین، چرا یکی دیگه رو جای خودشون جا میزنن؟ اگه دروغهایی که میگفتن بیگ فیشی بود، من کلی استقبال میکردم. ولی زمینی دروغ میگن. خیلی زمینی. اصلا همهی پسرا... . :دی
ششم- من بستنی زمستانی هم دوست دارم و کلی از این پست خوشم اومده و یک عالمه و نیم سئوال در ذهنم به وجود اومده. همین جوری گفتم به جون خودم.
هفتم- این روزها برای خودمان دلسوزی میکنیم. چون دوباره این افسانهی 1900 را دیدیم. و زده به سرمان. بین خودمون بمونه. فکر میکنم، هیچ وقت هیچ کس اینجوری عاشق من نمیشه که 1900 عاشق اون دختره شده بود. برای درک بیشتر و بهتر، فیلم رو ببینید، اون صحنهیی که دختر میاد جلو گونهی 1900 رو میبوسه و اون مبهوت سر جاش میمونه، حالت چشماش... . نمیدونم، شاید دارم شلوغ میکنم و اینهمه حس توی اون صحنه نبوده، ولی... . (شرمنده که هفتمی اینهمه خاله زنکی (یا همون خاله خشتک بازی) شد، ولی بد جوری مونده بود رو دلم. باید میگفتم)
هشتم- چند روز پیش داشتم با خانوم دوست حرف میزدم، توی اتاقم بودم و روی تخت نشسته بودم، داشتیم خاطرات گذشته رو هم میزدیم، کم کم دیدم که دارم میلرزم، فکر کردم خجالت بکش دختر اینهم هیجان و احساساتی شدن برای چیزی که خیلی پیش اتفاق افتاده درست نیست که. بعد فکر کردم برم زیر لحاف گرم بشم یکم، رفتم و دیدم ای بابا اینجام که سرده، رفتم دست زدم به شوفاژ دیدم صبح که خاموشش کرده بودم، یادم رفته روشنش کنم. (این شماره یه پیام اخلاقی داشت که خودتون باید بفهمید)
نهم- من شاید واقعا یه کار اشتباهی بکنم و شروع کنم به تمرین ترجمه کردن. قول زنانه میدم که چاپ نکنم چیزی رو تا از خودم مطمئن نشدم. من واقعا فکر میکنم ارزش کاغذ خیلی بیشتر از این حرفاست، که آدم روش تمرین کنه. ولی میذارمشون اینجا تا شما نظر بدین.
دهم- واقعا فکر میکنین دهمی هم وجود داره؟
سوم- یکی درون من این روزها زده به سرش حسابی. هر چقدر هم من سعی دارم آرومش کنم، دست بر نمیداره. میخواد بره زبان شناسی بخوونه. "هر چی من بهش نصیحت میکنم، که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمیشه" به گوشش نمیره که نمیره. سخت به تکاپو افتاده و پرس و جو میکنه. دعا کنید آدم بشه. من حوصلهی باز قبول نشدن را ندارم به خدا.
چهارم- نمیدونم تا کی باید من مدام آروزهام بر باد برن و هی غصه بخورم و هی مادر خانومی کم بیاره توی آروم کردن من و هی پیشنهاد چیپس و پنیر کازه بده. حالا همه چی را بشه گذاشت کنار، اون کیلو، کیلو کالری که میدم پایین را چه کار کنم؟ خیلی خوشمزهست واقعا. ولی آدم لحظه لحظه چاق شدن خودش را حس میکنه. (کازه توی مرکز خرید ونک. طبقه پایین)
پنجم- این روزها مدام در تلاشم که نگم همهی پسرها. (این مزخرفترین حس دنیاست، که همه را به یک چوب برانی) ولی... نمیفهمم چرا من هر رابطهیی رو شروع میکنم، طرف بد فرم دروغگو از آب در میاد. L حالا گیریم من در چهار سال رفتاری رو از خودم نشون دادم که آسمون مجبور شده خودش رو طوری نشون بده که نبوده. (و به راحتی تمام عشق و محبت من رو تبدیل کنه به نفرت از یه آدم بی هویت). ولی آخری از همون بار اول شروع کرد به دروغ گفتن. نمیفهمم. حالا اصلا فرض که دختره باشه فرشتهی روی زمین، چرا یکی دیگه رو جای خودشون جا میزنن؟ اگه دروغهایی که میگفتن بیگ فیشی بود، من کلی استقبال میکردم. ولی زمینی دروغ میگن. خیلی زمینی. اصلا همهی پسرا... . :دی
ششم- من بستنی زمستانی هم دوست دارم و کلی از این پست خوشم اومده و یک عالمه و نیم سئوال در ذهنم به وجود اومده. همین جوری گفتم به جون خودم.
هفتم- این روزها برای خودمان دلسوزی میکنیم. چون دوباره این افسانهی 1900 را دیدیم. و زده به سرمان. بین خودمون بمونه. فکر میکنم، هیچ وقت هیچ کس اینجوری عاشق من نمیشه که 1900 عاشق اون دختره شده بود. برای درک بیشتر و بهتر، فیلم رو ببینید، اون صحنهیی که دختر میاد جلو گونهی 1900 رو میبوسه و اون مبهوت سر جاش میمونه، حالت چشماش... . نمیدونم، شاید دارم شلوغ میکنم و اینهمه حس توی اون صحنه نبوده، ولی... . (شرمنده که هفتمی اینهمه خاله زنکی (یا همون خاله خشتک بازی) شد، ولی بد جوری مونده بود رو دلم. باید میگفتم)
هشتم- چند روز پیش داشتم با خانوم دوست حرف میزدم، توی اتاقم بودم و روی تخت نشسته بودم، داشتیم خاطرات گذشته رو هم میزدیم، کم کم دیدم که دارم میلرزم، فکر کردم خجالت بکش دختر اینهم هیجان و احساساتی شدن برای چیزی که خیلی پیش اتفاق افتاده درست نیست که. بعد فکر کردم برم زیر لحاف گرم بشم یکم، رفتم و دیدم ای بابا اینجام که سرده، رفتم دست زدم به شوفاژ دیدم صبح که خاموشش کرده بودم، یادم رفته روشنش کنم. (این شماره یه پیام اخلاقی داشت که خودتون باید بفهمید)
نهم- من شاید واقعا یه کار اشتباهی بکنم و شروع کنم به تمرین ترجمه کردن. قول زنانه میدم که چاپ نکنم چیزی رو تا از خودم مطمئن نشدم. من واقعا فکر میکنم ارزش کاغذ خیلی بیشتر از این حرفاست، که آدم روش تمرین کنه. ولی میذارمشون اینجا تا شما نظر بدین.
دهم- واقعا فکر میکنین دهمی هم وجود داره؟
3 comments:
الهی من قربون تو بروم....شماره منو که داری؟ زنگ بزن خدایی دیگه بریم...بریم یک خروار بستنی تابستونی و زمستونی بخوریم و وراجی کنیم:D
بوسسسسسسس
من همینجوری میخوام بگم خوشحالم برات، این پست خیلی پر انرژی بود، حس خوبی بهم میده. همیشه همین طوری باشی.
آره فرناز حتما می زینگ بهت. ممنون علی
Post a Comment