آی پدر ژپتو

شده‌ام پینوکیو. یک فرشته مهربون یا یک جیرجیرک می‌خوام که فرق بین خوب و بد رو بهم بگه. دارم خیلی سخت مبارزه می‌کنم. مبارزه‌یی که اصلا نمی‌دونم ارزش داره یا نه. اصول انسانی که باورشون داشتم اعتبار خودشون رو از دست دادن. شک دارم کاری که می‌کنم، واقعا ارزش داره یا نه. می‌دونم ته ماجرا هیچ تشویقی وجود نداره. فقط دلم می‌خواد یکی بود که می‌گفت اینکه بگذره، خودت برای خودت دست می‌زنی. ولی از شکی که به وجودم افتاده می‌ترسم که شاید تهش حتی خودم هم نگم آفرین دختر. می‌ترسم بگم، نمی‌ارزید. به هیچ نمی‌ارزید. کاری به بهشت و جهنم ندارم ها! منظورم صرفا حسی‌ست که آخرش بتوونم بگم چون آدم بودی، آدم بودی. منقل خوب هست، رفیق ناباب هم، فقط من منم.

0 comments: