من میتوانم به زبان فارسی حرف بزنم. من میتوانم متون نوشته شده با این زبان را بخوانم. من میتوانم گاه به گاه به زبان فارسی بنویسم. من زبان فارسی را زندگی کردهام.
من میتوانم به زبان انگلیسی صحبت کنم. من میتوانم متون نوشته شده با این زبان را بخوانم. من میتوانم گاه گاه به زبان انگلیسی بنویسم. من زمانی با این زبان خواب هم دیدهام.
ولی من نمیتوانم بین این دو پل بزنم. به نظرم ترجمه کار جالبیست. داستانی راو میخوانی به زبان انگلیسی و میفهمی. و بعد که قلم در دست میگیری، انگار که پیچ و مهره توی دست گرفتی. و کاغذ انگار نه انگار که نرم و روان است. کاهی میشود و زبر. مثل مشقهای دبستان دوران جنگ. پیدا کردن اینکه مشکل کجاست کار یکی از کارهایی ست که باید انجام بدهم.
داستان کوتاه است خیلی کوتاه. یک داستان جالب از کارور. چیزی که به درد هفده میلیون رای میخورد انگار. دوست دارم تایپش کنم و بذارم اینجا. کار سرگرم کنندهیی ست. آدم ناخود آگاه دقیق میشود توی جمله های مردم که جملهیی بهتر از حرفهای خودش پیدا کند.
برای من پیدایش زبان، صحبت کردن آدمها به زبانها و گویشهای مختلف عجیبترین وسرگرم کنندهترین کار است. آوا، کلمه، جمله، زمانبندی، قوانین گفتاری... . و بعد ترجمه.
آی آدم، ... .
تو چی میگی؟
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comments:
شما هم خیلی هنرمندی ها!! این همه کار می تونی کنی!!
Post a Comment