میخوام برم بالای منبر و کمی نصیحت کنم. بعله، به شدت احساس مادربزرگ بودن بهم دست داده، آنقدر که دیدهام و شنیدهام و دم نزدم. حس میکنیم یه دو سه کیلویی درد دل مونده روی این دل ژلهییمان.
ببینید، عزیزان من، فرزندان من، گلهای باغ زندگی، ازدواج ادامهی خونهی مامان و باباهاتون نیست به خدا. ازدواج کلیش عقب گرد کردنِ. یعنی شما یه زندگی رو با خانواده محترم تا یه جایی رفتین، حالا یکم میرین عقب و باید دوباره شروع کنین.
میشه یکم آستانه تحمل و صبر و این جور مزخرفات املیتون رو ببرید بالا لطفا؟؟؟
اگر بلد نیستین و نمیخواین، ازدواج نکنید. خواهر من! برادر من! کی از شما خواست ازدواج کنید؟ خدا رو شکر همه چیز که مهیاست، دلتون اگر که چیزی بخواهد در کسری از ثانیه دم دست است. تازه آنهم به شکلی خوب و پاکیزه. پس چرا ازدواج میکنین؟ اگر از ازدواج چیز دیگری میخواهید، هزینهش صبوری است و تحمل. صبوریِ شناختِ آدمِ دیگری. آدمی که نه تنها مثل شما زندگی نمیکرده ودر خانوادهیی متفاوت بوده، بلکه جنسش هم متفاوت. من این کتاب را نخواندم، ولی عنوانی گویا دارد. مردان مریخی و زنان ونوسی. فکر کنید. قسمتان میدهم به بهترین لحظات زندگیتان، فکر کنید و ازدواج کنید. باور کنید اگر قدیمها آدمها عاشق میشدند و فرار میکردند و ازدواج میکردند به لباس سپید وکفن اعتقاد داشتند. نه مثل حالا که خرید فصل جدید را با هم تجربه نکردهایم، سراغ محضر را از عابرها میگیریم.
بعله، قبول، طلاق هم یک راه حل است. راه حل یک مشکل. ولی چه اصراری دارید برای درست کردن مشکل؟ ازدواج نکنید.
ث.ک.ث پیش از ازدواج آنقدر پذیرفته شده است که بشود فهمید همسر محترم میتواند آنی باشد که میخواهیم یا نه. پس... .
زندگیتان را بکنید. دلتان را خوش کنید به تماسهای شبانه و قرارهای روزانه. ولی نخواهید یکباره سقف بسازید، ... .
فکر کنید که این آقای محترم گل و بلبل و خوش اخلاق و آسمونی، یک روز به راحتی صدایش میرود بالا و داد میکشد. دلیلش را حتی خودش هم نخواهد دانست.
فکر کنید که این خانوم محترم خوشگل و دلربا، صبحی آنچنان پریشان است که حتی خودش هم روبروی آینه صبر نمیکند که نظارهگر خودش باشد.
فکر کنید سختیهای الان میشوند ضربدر دو. شاید هم به توان دو.
باور کنید خانهی شما به آرامی خانهی پدر مادرتان نخواهد بود. پول بخشی از زندگی خانوادهست. پدر و مادر شما کمِ کم بیست سال کنار هم بودند که حالا اینطور آرام برای شما آرزوی خوشبختی میکنند.
کاش ما اینطور روشنفکر نمیشدیم. اینطور نصفه و نیمه. همه چیزمان آجر نیمه است. بی آنکه فکر کنیم به کجای زندگیمان میخورد. میگوییم بنداز بالا.
اندکی صبر
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comments:
خوب مسلما کسی که می خواد ازدواج کنه باید یه فرد دیگه، یه عقیده دیگه، یه احساس دیگه رو در کنار خودش و چسبیده به خودش بپذیره!
Post a Comment