چندگانه- نه

نخست: آغوشت دورترین سخره‌ی دنیاست.
دوم: دستمان به استاد حاتمی که نمی‌رسد. بیدارش کنیم و خاک شانه‌ش بتکانیم و التماس کنیم که استاد! می‌شود یک فیلم دیگر بسازید؟ سینمای ایران دلش پوسید بس که فیلم بد دید. دلمان گفتگوهای بی بدیلت را می‌خواهد استاد!
ای آقا! حالا شما کوتاه بیا! نوازنده‌گان دلشدگان، نوازنده نبودند، هنرپیشه‌گانی بودند که ساز دست گرفتن را نیاموخته بودند. جز تنبک نوازی که قدرش را به هیچ می‌دانند، آنان که قدری برای خنده سراغ ندارند. ملالی نیست. حیف همه‌ی اون صحبت‌های گوش نواز و دلربا نیست؟ دیدی که این شب‌ها کسی در سریالی تلاش دارد بگوید هزاردستانی دوباره ممکن است. حس کردی تلاشش نفس نفس زدنی ست پشت سر نفر اول، برنده‌ی مدال؟ یعنی تو هم یاد رفته که خردسال بودیم و گفتگوها ملالِ ذهن نادانمان بود؟ من که خاطرم هست شش انگشتی را. و بعد این سال‌ها حتی با تکه تکه شده‌اش هم زندگی می‌کنیم. "مادر" اگر هزار باره هم به خانه بازگردد، باز عطرش معطر می‌کند این روزهای بی خاطره‌مان را.
حالا همه‌ی اینها را هم اگر بشود فراموش کرد، حیف استاد صدای ایران نیست؟ فریاد بر می‌آورد، گلچهره مپرس کان نغمه سرا، از تو چرا جدا شد... .
سوم: دلم می‌خواست این شب‌ها، شبی را در تالار وزارت کشور سپری می‌کردم. باند پرواز شبانه‌ام می‌شد. نشد. کاش می‌شد. دلم دیر زمانی‌ست که گره خورده به زمین. صدای استاد زنجیرگشا‌ست. اگر هوایش باشد.
چهارم: دستمان به گلی ترقی که می‌رسد؟ ها؟ نمی‌شود بنویسد؟ چند داستان کوتاه. ای بابا! چند ماهی هست کتابی نخوانده‌ام که حیرانم کند، که خواب را فراری کند از چشم‌خانه، که بشر نگذارد آرام و ملیح لبخند بزنم و قهقهه طلب کند حماقتش، جسارتش، ... دلم کتاب خوب هم می‌خواهد.
پنجم: معلوم هست دنیای ما دست کیست؟ بنزین را که سهمیه بندی کردند فکر کردم، راه حلی‌ست. هر چند ناقص و دیر. ولی جلوی ضرر گرفتن است. حالا از هر جایی. ولی امروز از رادیو پیام شنیدم که مردم به تعمیرگاه‌ها مراجعه می‌کنند، پاسخ می‌شنوند که خرابی ماشین‌تان از آب مخلوط شده در بنزین است.
مردمانی هستیم ما.
ششم: آی می‌فهمم چه می‌گویی خانوم جان. شیرین است، شنیدن حرف دل از زبان دیگری.
هفتم: نمی‌شود یکبار هم که شده، شادی خانوم را تقدیم من کنند؟ دلم دارد دیوانه می‌شود. انتظار از هر چیزی بدتر است برای من.
هشتم: چرا من اینجوری نوشتم؟؟؟
نهم: زیاده جسارت است.

0 comments: