نخست: بین همهی چیزهایی که در هوای عجیب این روزها دلم میخواد (خیلی عجیب شده، یا من عجیب شدم، هنوز هوا گرمه، ولی باد که میآد درست بوی پاییز میده) یکیش، انتخاب واحد دانشگاه ست.
فراموشی از دوران دبیرستان به دانشگاه خیلی زود اومد سراغم. ولی نمیدونم چرا هنوز این موقعهای سال دلم انتخاب واحد میخواد. حالا اینکه چقدر اون روزهای دانشگاه فحش میدادیم به این سیستم خوجل بماند، ولی دلم تنگ شده.
دوم: خدا لعنت کند این اورکات ملعون را. چند روز پیش یه گشت و گذاری داشتم و دیدم انگار من خواب بودم و همه رفتهاند. انگار هیچ کس ایران نیست.
چهارشنبهیی که عید بود و در خیابانهای این شهر (؟؟؟ من دیگه نمیدونم به تهران باید چی بگم) سرگردان بودیم، نمیدونم چرا به این نتیجه رسیدم که انگاری "دلم از خیلی روزا با کسی نیست." دیگه انگار اینجا غربت است. نمیدونم غربت رو آدمها معنی میکنند یا مکانها. ولی دیگه دلم اینجا نیست.
سوم: یکی از تغییراتی که دلم میخواد بتوونم انجامش بدم، تلاش برای به خاطر سپردن نامها و مکانهاست.
چهارم: من دلیلی نمیبینم که اگه کسی باشه و همهی زندگیش رو با من در میون بذاره منهم همین کار رو بکنم. فرض که سابقهی دوستی برسد به پیش از میلاد مسیح! ولی من هر کسی رو شنوای چیزی میدونم. شاید خیلی خوب نباشه که دوستی ندارم که شریک همهی فکرها و دیدهها و شنیدهها و کردههام باشه، ولی این دلیل نمیشه که به زور بخوام کسی رو بذارم جای یک همه چیز دون زندگیم. اصولا کمتر چیز دو طرفهیی برای من قابل قبوله.
پنجم: پنجمی را خدا به خیر کند!
ششم: این روزها اینها رو دیدم، برکینگ اند اینترینگ، سِوِن، فایت کلاب، پنیک روم، بازی و زودیاک. همهی اینها رو بار اولی بود که میدیدم که مایهی شرمساریست البته. ولی جز فایت کلاب و برکینگ اند اینترینگ بقیه رو چندان دوست نداشتم.
هفتم: ... . شرمنده، کلمات رکیک بود، این هفتمی... .
چندگانه- ده
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comments:
سپاسگزار لطفِ بیمنّتتان هستم
سایهی عالی مستدام
Post a Comment