401

اگر می‌توانستم، اگر می‌شد که همان شش ماه قبل از تو خلاص می‌شد. نمی‌گویم از شرّت. چه معلوم که شر باشی. شاید خیلی هم ساکت و آرام باشی. شاید یک روزی که کیسه‌ی خرید روی انگشتان‌ام رد انداخته باشد بیایی و همه را از دست‌ام بگیری. شاید هم اهل شوخی باشی و مدام بخندی. شاید شاعر باشی. شاید ساز بزنی و یک روز به من بگویی این صدای تابی که تیغ می‌دهد چه نُتی است...
لینک از کتابلاگ
▪ 1/13/2008

0 comments:

Post a Comment

Newer Post Older Post Home
Subscribe to: Post Comments (Atom)

آرشیو

Powered by Blogger.