401
اگر میتوانستم، اگر میشد که همان شش ماه قبل از تو خلاص میشد. نمیگویم از شرّت. چه معلوم که شر باشی. شاید خیلی هم ساکت و آرام باشی. شاید یک روزی که کیسهی خرید روی انگشتانام رد انداخته باشد بیایی و همه را از دستام بگیری. شاید هم اهل شوخی باشی و مدام بخندی. شاید شاعر باشی. شاید ساز بزنی و یک روز به من بگویی این صدای تابی که تیغ میدهد چه نُتی است...
لینک از کتابلاگ
0 comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment