امروز از اون روزهایی بود که من هی از صبح می‌خوام چیزی بنویسم و نمی‌شه. هزار موضوع نگفته هم آمدن و رفتن. ولی خب... دو روزِ که خوشم. بی دلیل. مثل نا‌خوشی‌ها. خیلی دلم محل تخلیه می‌خواست که نداریم و نبود. به هر حال این می‌توونست کلی برق تولید کنه که نکرد. بلد نیست دیگه. بعد خب من نمی‌دونم چرا فکر می‌کنم اینجا نوشتن شده یه وظیفه. مثل خیلی از وبلاگ نویس‌ها که وبلاگ‌شون رو دوست دارن و خونه‌شون و اینا. اینجا اصلا این حس رو برام نداره. کاملا محلی ‌ست به نشانه‌ی تنبلی من در نوشتن. چه نمره‌ها رفته بر بادها سر همین تنبلیِ نوشتن. ولی حس می‌کنم باید اینجا بنویسم. حالا دیگه، حال ما خوب است. امیدواریم شما هم... .

0 comments: