واه واه. ای خواهر. بلا به دور. دورهِ زمونهیی شده برا خودش. چشم کفِ پاش. فکر کن با یک سری آدم که تا همین دیشب آدمهای درست درمونی بودن برات، بری بیرون . کلا شگفت بشی، برگردی. فکر کن، پسرِ نصفِ دونه آدمِ ها، بعد نشسته از نقشههای ترو-ریستیش میگه. میگه که مثلا فکر کن با ماشین از یکی از ورودیهای مترو بری تو. میدونی چند نفر میمیرن. اون یکی خیلی راحت جواب میده، نه اولین جسد که گیر کنه لای چرخات دیگه نمیتوونی. بعد اصلا چطوری تو میتوونی بری توی مترو با ماشین. بعد جواب میده اون ورودیِ پونزده خرداد.
چرا آخه؟ اینکه اینهمه مثلا آدم بود که.
بعد قبلترش، یه فیلم میبینی از چِت کردن یکی. یکی که سیگار کشیده، بعد عرق خورده، بعد علف و حشیش رو با هم کشیده و بعد باز عرق خورده و بعد دوستاش نشستن از مزخرفگوییهاش فیلم گرفتن. و میگن اوجِ خلاقیتش بودا. به خلخالِ پایِ دخترِ که نخی بودِ اشاره میکنه و میگه چرا پاتو اعدام کردی؟ به کدامین گناه؟ جرمش چه بود؟ و بعد هر چند ثانیه یکبار هم سرما سرماش میشه و بعد با تفالههای چاییش صحبت میکنه... چایی، چایی جان، جوابم رو بده. و بعد دوستاش فیلمبرداری میکنن و میخندن.
باور کنین این آدمها، همین جوری دارن زندگی میکنن. یکی مثل من، تا همین دیشب فکر میکنه، آدمهای معمولیِ موفق.
میگن کمتر از چند دقیقه میشه هر چی بخوای بگیری. بعله. دوره زمونهیی شده خواهر.
بعد اون وقت، جالبِ قضیه تصورِ چهرهی مادرانِ اینهاست. مادرانِ پسرِ گلم وای وای.
چنین شتابان
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment