: دیدی یه سری چقدر گه‌ن؟
- ها، آره، آیینه که دارین؟
من اصلا نمی‌فهمم، یعنی‌آ، اگه یه روز دست از تلاش برای فهمیدن بردارم خوشبخت می‌شم فکر کنم. یه جایی هست که امیلی منتظرِ که پسرِ بیاد، بعد که یکم دیر می‌کنه، شروع می‌کنه به خیالبافی‌های عجیب و غریب که مثلا چی ممکنه شده باشه که نیومده هنوز... من در موردِ همه همین‌م. فقط کافیه طرف یه دونه آدم باشه که بردارم یه تفسیر المیزان بنویسم که چرا اینطور و چرا اونطور نه. بعد ولی... نمی‌دونم اصلا آدم چقدر باید کوتاه بیاد. تا کجا هِی باید شرایط طرف رو درک کنه و حق رو قلنبه داد بهش و آدم از حق خودش بگذره. خب من نمی‌فهمم چی کار کردم که. بعدم دلم نمی‌خواد بپرسم من کاری کردم آیا،‌ بعدم... خب نمی‌توونم بی‌خیال بشم که. اصلا دلم فضولِ بس که. آروم نمی‌گیره.