تنها تو کوچه نریا

یه موقع‌هایی هست که من رسما قاطی‌م. یه دونه عکس، یه دونه شعر، یه دونه آهنگ به راحتی اشکم رو در میاره و همون موقع هم می‌توونم به جرز دیوار بخندم. توی پرانتز که این وقت‌ها رو فقط نندازین گردن هورمون، گاهی آدم روح‌ش خلِ. در این وقت‌ها و روزگار من نباید یادم باشه که یه دونه وبلاگ دارم. که یادم باشه، می‌شه همین که می‌بینین. همین که هی می‌نویسم، می‌نویسم، می‌نویسم که آروم بگیرم. که چون نمی‌دونم چی می‌خوام. هان! حالا می‌دونم هیچی نمی‌خوام. می‌خوام بذارم، دلم اینجوری خوشان باشه برای خودش. بعد خب گاهی خجالت می‌کشم از آدمایی که اینجا رو می‌خوونن. به جونِ خودم. حالا... .
بعد نمی‌دونم چرا گیر دادم باز به امیلی دادن. - آدم عاقلِ‌ می‌دونه و می‌گه، جوِ فرانسه خووندن گرفتِ تو رو، خوب می‌شه اینم.- بعد اونجا که داره کیک درست می‌کنه و رویا می‌بافه که پسرِ میاد و جاش می‌بینه گربه‌ است و ... من چقدر این گربه‌ه رو دیدم. چقدر گربه‌ه بودِ و گربه‌ه و اصلا همش واقعیش همینه. واقعیش گربه‌ه‌ست.

0 comments: