635

از وقتی یادم می‌آد، هر وقت می‌رم خونه‌ی دوستی، آشنایی، کسی، برای اولین بار، جالب‌ترین جای خونه برام اتاقِ خودِ‌ اون آدمِ است. حالا بچه‌تر که بودم، جایی که آدمِ درس می‌خووند، جایی که روپوش مدرسه‌ش رو آویزون می‌کرد، جایی که عروسک‌هاش بودن و رنگ رو تختی‌ش و اینها. و بعد که طرفِ ناامیدم می‌کرد، لابد یعنی رنگ‌ها و جاها و شکل‌ها خیلی با تصور من متفاوت بودن، آروم آروم دیگه دوست‌م نبود. ولی وقتی که همه چیز درست پیش می‌رفت، زندگی شیرین می‌شد. وقتی از فرداش اون آدم داستان‌هاش رو تعریف می‌کرد، که رسیدم خونه اول جغرافی خووندم، بعد ریاضی‌ نوشتم و... من آروم آروم تک تک حرکات‌ش رو دیده بودم، قدم زدن‌ش توی اتاق، رفتن‌ش سمت میز و ... .
لابد بعدترش که ها، اینجاست پس کامپیوترت. پس از اینجا چت می‌کنی، پس از اینجاست که با هم تلفنی حرف می‌زنیم. پس می‌گی که دراز کشیدم، روی تخت نیست و کفِ اتاق‌تی. و از در که خسته می‌آی، اینهمه راهِ تا تخت‌ت.
همه‌ی اینها رو The dreamersی که ندیده بودم یادآوری کرد. جایی که پسره می‌ره توی اتاقِ دخترِ که این بخشی از توِ.
این بخشِ زندگی آدم‌ها رو دوست دارم.

0 comments: