داشتم کوری می‌دیدم و حسابی جو گیر بودم که، مادر خانواده گفت برو مازیار رو بیدار کن، روی رمپ پارکینگ شن‌های قالیباف رو بریزه، بابات بتوونه بیاد تو.
جو گیر بودم خب، گفتم خودم می‌رم.
با همون سر و وضع فیلم بینی، یک شلوار خواب سفید که روش دخترای قرمز داره، و یک تاپ رنگی پنگی، و دمپایی، و ژاکتِ من‌بافِ هزار رنگ رفتم بیرون. شروع کردم تند تند کیسه‌های شن رو خالی کردن. و از اونجایی که کوچه بن بست و کامل بی‌اثری از رفتی و آمدی، فکر کردم باید کوچه رو هم پاک کنم یکم. و به این ترتیب سه کیسه شن رو خالی کردم. با بیل شن‌ها رو می‌پاشیدم، برای همین صورتم شور شده بود.
صبحی برادر پیغام گذاشته که، یک عکسی از رمپ گرفتم که هیچی برف روش نیست، می‌فرستم برای قالیباف استخدام‌ت کنه.
پی نوشت، این ژاکت و شال‌گردن من‌باف به شدت گرم هستن.
پنداری هیچی سرمایی ازشون عبور نمی‌کنه.

0 comments: