باغچهی ما توی دو تا مثلث جا شده. وسط این دو تا مثلث یک راه باریک هست، برای عبور.
مادرِ من عاشق باغچهست. عاشق گل و بازی در باغچه. میشد، زندگیش رو همونجا سر و سامون میداد. دمِ عید یکی از خوشیهاش اینِ که بره گل بگیره، و هر جور که دوست داره بکارِشون. هر چند، چند سالی میشه که دیگه باید باغبون بیاره که بکارن.
من آب دادن به باغچه رو دوست دارم. لذتی داره. (البته فقط باغچه، آب دادن به گلدونها، نظم و ترتیبی میخواد که من ندارم).
سفارشات مادر خانواده:
پامچال و بنفشه ایرونی، آب زیاد میخوان، ولی بپا به علفا آب ندی زیاد.
چشم.
هر چند علفا هم خوشگل شدن. وحشی میکنن هر جایی رو که سبز بشن. ولی خب نمیذارن بقیه رشد کنن. درست کنار بنفشهی ایرانی سبز شدن، بنفشهی ایرانی عطر خیلی ملایمی داره. عطرش آشناست، شاید توی یکی از عطرهایی که کسی زده، بوش کرده باشم. خیلی ظریفتر از بنفشههایی هستن که همه جا هستن. بنفشههای هلندی (؟).
کنارش یک بوتهی کوچکِ به ژاپنیِ، بسیار زیباست. رنگ گلبهیِ ملایمی داره که کناره یک بوتهی ارغوان ترکیب بینظیری دارن. توی این مثلثِ این دو تا هستن و یک لالهی واژگون و یک بوتهی رز سفید و رز سرخِ سرخِ. و یک درختچهی انجیر که کاملا منزوي.
اگه روزگاری بخوام کسی رو توصیف کنم که گوشهگیرِ، میگم انجیریِ. بس که کنارِ گرفته از همه و به پر و بال هیچ کس نپیچیده، بس که هیچ کس هم بهش توجه نداره. تنهاست. هیچ بزرگ هم نشده، شاید کمی عریض شده باشه، ولی قد، نه. هیچ قد نکشیده.
کمی اونطرفتر، یک درخت مردانه داریم. گردو. اصلا خیلی واضحِ که این درخت، ذاتش مذکرِ. اصلا نمیشه به این درخت نگاه کرد و گفت، به به خانومِ گردوی عزیز. فقط بهش میخوره که مرد باشه. بس که خشنِ. دم پای این درخت گردو یک گیاهِ رونده داریم به نام پیچ امین الدوله. که حاصلش یاسِ. یک جور یاس. خانومِ امینالدوله، بدجوری دور این گردو پیچیده. پای گردو، شده مثل جنگل. کاملا وحشی. قبلا میشد از زیرِ پیچِ رد شد، رفت حاشیهی دمِ در رو هم آب داد، ولی امسال نه. ایشون دیگه بزرگ شدن و نمیذارن که کسی به راحتی ازشون رد بشه.
اون یکی مثلثِ بسترِ یک گیلاسِ. این گیلاسِ زندگیِ منه. عید، درست اون سیزده روز، شکوفه داره. بینهایت عروسِ. دیگه شاخههاش رسیدن به پنجرهی من، صبحهای اول فروردینِ من سفیدن. همسایههای این خانومِ محترم، یک بوتهی یاسِ زرده. چندتایی بنفشه و چند بوتهی رز.
بستر همشون، شبدر آفریقایِ. که توی این حیاطِ خوب نگرفتن. خونهی قبلی پر بود از شبدرِ. و بوتهی عروس هم بود، درخت ابریشم هم.
وقتی برگهای گردو کاملا سبز میشن و بزرگ، من آب رو میگیرم روش، از برگهاش که آب چکید، میرم میایستم زیرش که آب از روی برگاش آروم بریزه روم. آب دادن باغچه بازیِ برام. خوش میگذرونم باهاش.
افزودنی: یادم رفت، دعوتتون میکنم، به صرفِ چای، توی یک بالکن کوچک، در ایام نوروز. بیمیز، بیصندلی.
مادرِ من عاشق باغچهست. عاشق گل و بازی در باغچه. میشد، زندگیش رو همونجا سر و سامون میداد. دمِ عید یکی از خوشیهاش اینِ که بره گل بگیره، و هر جور که دوست داره بکارِشون. هر چند، چند سالی میشه که دیگه باید باغبون بیاره که بکارن.
من آب دادن به باغچه رو دوست دارم. لذتی داره. (البته فقط باغچه، آب دادن به گلدونها، نظم و ترتیبی میخواد که من ندارم).
سفارشات مادر خانواده:
پامچال و بنفشه ایرونی، آب زیاد میخوان، ولی بپا به علفا آب ندی زیاد.
چشم.
هر چند علفا هم خوشگل شدن. وحشی میکنن هر جایی رو که سبز بشن. ولی خب نمیذارن بقیه رشد کنن. درست کنار بنفشهی ایرانی سبز شدن، بنفشهی ایرانی عطر خیلی ملایمی داره. عطرش آشناست، شاید توی یکی از عطرهایی که کسی زده، بوش کرده باشم. خیلی ظریفتر از بنفشههایی هستن که همه جا هستن. بنفشههای هلندی (؟).
کنارش یک بوتهی کوچکِ به ژاپنیِ، بسیار زیباست. رنگ گلبهیِ ملایمی داره که کناره یک بوتهی ارغوان ترکیب بینظیری دارن. توی این مثلثِ این دو تا هستن و یک لالهی واژگون و یک بوتهی رز سفید و رز سرخِ سرخِ. و یک درختچهی انجیر که کاملا منزوي.
اگه روزگاری بخوام کسی رو توصیف کنم که گوشهگیرِ، میگم انجیریِ. بس که کنارِ گرفته از همه و به پر و بال هیچ کس نپیچیده، بس که هیچ کس هم بهش توجه نداره. تنهاست. هیچ بزرگ هم نشده، شاید کمی عریض شده باشه، ولی قد، نه. هیچ قد نکشیده.
کمی اونطرفتر، یک درخت مردانه داریم. گردو. اصلا خیلی واضحِ که این درخت، ذاتش مذکرِ. اصلا نمیشه به این درخت نگاه کرد و گفت، به به خانومِ گردوی عزیز. فقط بهش میخوره که مرد باشه. بس که خشنِ. دم پای این درخت گردو یک گیاهِ رونده داریم به نام پیچ امین الدوله. که حاصلش یاسِ. یک جور یاس. خانومِ امینالدوله، بدجوری دور این گردو پیچیده. پای گردو، شده مثل جنگل. کاملا وحشی. قبلا میشد از زیرِ پیچِ رد شد، رفت حاشیهی دمِ در رو هم آب داد، ولی امسال نه. ایشون دیگه بزرگ شدن و نمیذارن که کسی به راحتی ازشون رد بشه.
اون یکی مثلثِ بسترِ یک گیلاسِ. این گیلاسِ زندگیِ منه. عید، درست اون سیزده روز، شکوفه داره. بینهایت عروسِ. دیگه شاخههاش رسیدن به پنجرهی من، صبحهای اول فروردینِ من سفیدن. همسایههای این خانومِ محترم، یک بوتهی یاسِ زرده. چندتایی بنفشه و چند بوتهی رز.
بستر همشون، شبدر آفریقایِ. که توی این حیاطِ خوب نگرفتن. خونهی قبلی پر بود از شبدرِ. و بوتهی عروس هم بود، درخت ابریشم هم.
وقتی برگهای گردو کاملا سبز میشن و بزرگ، من آب رو میگیرم روش، از برگهاش که آب چکید، میرم میایستم زیرش که آب از روی برگاش آروم بریزه روم. آب دادن باغچه بازیِ برام. خوش میگذرونم باهاش.
افزودنی: یادم رفت، دعوتتون میکنم، به صرفِ چای، توی یک بالکن کوچک، در ایام نوروز. بیمیز، بیصندلی.
0 comments:
Post a Comment