La vie devant moi

نمی‌دونم چرا هر چی فکر می‌کنم، یادم نمی‌آد نوزده سالگی رو چطور بیست کردم. حتما اون موقع مهم نبوده اصلا که بهش فکر کنم. شاید الان هم مهم نباشه. شاید کلا تاثیر سال نو باشه که آدم فکر می‌کنه چیزی نو.
امسال آخرین سالیه که من بیست و چند سالِ هستم و از بعدش می‌شم سی و دلم می‌خواد این سال رو خوب یادم بمونه. این یک سال باقی مونده رو دوست دارم تبدیل کنم به سالی متفاوت.
لابد پیشنهادات شما هم پذیرفته می‌شود.
اولش، تکلیفم رو با چند رابطه‌ی ناقص معلوم می‌کنم. گچ رو ازشون می‌گیرم و خط رو جایی می‌کشم که دوست دارم. آدم با هیچی نخواد تکلیف‌ش رو بدونه، با آدما باید بدونه. شیرین‌ش اینه که بشه این رو هم رها کرد، که هر جور خواست بشینه زمین. ولی آروم آروم می‌بینی که نَ‌خیر. چون‌که همه جدول ضرب‌شون خوبه، باید که تو هم حساب شده بری جلو. بی‌حسابی رو می‌ذارم برای وقتی خودم هستم و خودم. و بعد هم لابد چندین سفری که باید و جاهایی که باید دید و چند کار که نباید گفت و واضح کردن وضع چند فکر رو هوا که خسته‌م کردن بس که دیگه تکراری شدن و به هر حال سیصد و شصت و پنج روز و سه ماه بیش، وقت هست که خیلی چیزها متفاوت باشن با سی سالِ پیش.

0 comments: