برف پیر است و حرمت سن دارد. حتی اگر دوستش نداشته باشی، وادارت میکند به احترام. مجبورت میکند به تن دادن به قوانینش. مثل بهارِ جوان نیست که هی بگی دلم میخواد و گوش کنه دلش میخواد لابد.
ولی برف هم وقت دارد. الان... الان جوانها، مهمانی داشتند. جمع شده بودند دور هم. دخترها، صورتی و سرخ و زرد و ارغوانی پوش بودند و پسرها، ارتشی به مرخصی آمده. انواع سبز، آغوش گشوده بودند به رنگهای دخترها.
و حالا، این پیری، مهمانیست که سه ماه منتظرش بودیم. چشم به آسمان بودیم، که بیا. قدمت روی چشم است، بیا. و نیامد. هیچ دلش تنگ نبود برای قدمهای ما، و صدایش زیر کفشها و نیامد. و حتی اواخر اسفند میپرسیدیم از هم کولرها رو روشن کنیم، استخرها کی باز میشن راستی.
و حالا سرد شده. برف میاد. حتی نشسته روی شکوفهها که اینهمه دلشان زایش میخواست. کلی تلاش کردند در این هم-آغوشی با لشکر سبز، بلکم میوهیی، ثمری داشته باشن و حالا زیر سنِ برف، سر خم کردند. شاید خجالتی.
نخیر، شما خوش نیامدید که مهمانی بر هم زدهاید.
ولی برف هم وقت دارد. الان... الان جوانها، مهمانی داشتند. جمع شده بودند دور هم. دخترها، صورتی و سرخ و زرد و ارغوانی پوش بودند و پسرها، ارتشی به مرخصی آمده. انواع سبز، آغوش گشوده بودند به رنگهای دخترها.
و حالا، این پیری، مهمانیست که سه ماه منتظرش بودیم. چشم به آسمان بودیم، که بیا. قدمت روی چشم است، بیا. و نیامد. هیچ دلش تنگ نبود برای قدمهای ما، و صدایش زیر کفشها و نیامد. و حتی اواخر اسفند میپرسیدیم از هم کولرها رو روشن کنیم، استخرها کی باز میشن راستی.
و حالا سرد شده. برف میاد. حتی نشسته روی شکوفهها که اینهمه دلشان زایش میخواست. کلی تلاش کردند در این هم-آغوشی با لشکر سبز، بلکم میوهیی، ثمری داشته باشن و حالا زیر سنِ برف، سر خم کردند. شاید خجالتی.
نخیر، شما خوش نیامدید که مهمانی بر هم زدهاید.
0 comments:
Post a Comment