زود باش پسر زغال بریز

کتاب‌هایی برای خواندن بسیار زیادند، اونقدر که مدام فکر می‌کنی عقب‌م من، باید تندتر بخوونم. از کی عقب‌م؟ از خودم. از خودم که مشتاق خواندن و خواندن و خواندن است. هر چند تازگی‌ها زندگی خراب کنم، گیر داده است کینهمه خواندن، کو نتیجه‌ش. و عاقل بخش‌م، می‌گوید که لابد وقت‌ش برسه، نتیجه هم داره. پنداری هنوز وقت‌ش نرسیده خب.
بعد تازگی‌ترها، دیدم، و خووندم اشاراتی به کتاب‌هایی که خووندم‌شون، بعد هر چی حافظه‌م رو می‌گردم، پیداش نمی‌کنم. کجا بود، کی خووندم‌ش، چرا هیچ یادم نمی‌آد پس. و ناگهانی می‌بینی که پنداری داری خووندن رو رج می‌زنی. که عقبی از کتاب‌های داشته و نداشته و نخوونده. که این باعث شده فقط بخوونی. اونقدر که حتی لذتی که می‌بردی از خووندن، تن که داده به باید، رفته توی برگ‌ برگ، کتاب‌ها پنهان شده.
گاهی دلم می‌خواد، برگردم چندتایی رو باز بخوون‌م. چیزهایی هست که حس می‌کنم، باز، الان، با آدمی که من شده، خووندن‌ش چقدر می‌توونه متفاوت باشه، ولی حریص ذهن‌م، پس می‌زنه که، حالا شما بیا این‌ها رو بخوون، بازخوانی پیش کش.
ولی باید کاری کرد. کاری. کاری که برگرده اون لذتِ دیرین. که وظیفه نیست که. آروم دخترم. آروم.

0 comments: