این قرار بود یک نوشته‌ی طولانی چند پستِ در مورد این موضوع باشه، من دل‌م نمی‌خواد از ایران برم.
ولی درست وقتی که با عزمی جزم و اراده‌یی راسخ آمدم که بنویسم‌ش، یک دونه ایمیل مبنی بر، دیر گولا، تر از ا چنس فر کانترکت پروگرمینگ هیر، دریافت کردم که پستِ رفت بر باد.
فکر نوشتن درباره‌ی نمی‌خوام برم از این پست آخر مهندس خسته آمد توی ذهن‌م + (بند دوم)، و من هر لحظه‌یی دنبال اینم که چیز‌تری من رو گره بزنه به اینجا. خب گره‌هام همه رفتن اصلا. یا دارن می‌رن.
از اینکه همه چیز زندگی‌م اینهمه موقت شده، دلگیرم. می‌شه مثل این دوستِ گل و گلاب‌م، بگم که، ما چند وقت یکبار با یِ‌ اکیپی دوست می‌شیم، راهیشون می‌کنیم می‌رن، بعد اکیپِ‌ جدید. بعد بخندم.
خب من خندم نمی‌گیره. و حتی بغض می‌کنم و عصبانی هم می‌شم.
به هر حال، من هنوز دلم می‌خواد بمونم. آهای اهالی، خودتون می‌دونین دیگه، تا قبل از مصاحبه‌ی من، کاری کنین که من بمون‌م.
(منظور نگارنده از اهالی، کسانی‌ست که هیچ نمی‌بینن تا چند سال دیگه، هیچ آدم چهل تا پنجاه ساله‌ی تولید کننده‌یی نمی‌مونه اینجا و خودشون می‌مونن و حوض‌شون اینا)

0 comments: