توی شرکت‌م، هوا گرم شده، و کولر رو روشن کردن. صحبت از بوی کولر تازه، خیلی دیگه تکراری شده، ولی هوای توی پارتیش عالی شده.
پنج شنبه است. شرکت خلوتِ. من آروم‌م. خیلی زیاد. بر خلاف این چند هفته‌ی اخیر، که انگار مدام روی آتیش بودم از اضطراب و نگرانی و خشم و غم. به قول دوست‌ و همکارم، زشت شدیم همه‌مون، اونقدر که رئیس اینا حرص‌مون داده بود.
حالا امروز که نیست، که نباید حواس‌م باشه، که قول دادیم به هم، که وقتی رئیس هست، بد اخلاق و اخمو باشیم، می‌خندم راحت.
با همکارایی که هستن، خوش، برخورد می‌کنم، لبخند می‌زنم، روز به خیر می‌گم، کاری اگه دارن، بی که فکر کنم اه لعنتی نمی‌خوام اصلا انجام‌ش می‌دم. از هر چیزی لذت می‌برم. دارم فکر می‌کنم مثل خر. ال، بزرگ و از این فکر کردنِ‌ نهایت لذت رو می‌برم، بی که فکر کنم، چرا اینهمه هی باید فکر کنم، حواس‌م جمع باشه به هزار چیز.
حال‌م خوبه، و این‌ها رو می‌نویس‌م که باز یادم بمونه، به تنها چیزی که باید حواس‌م همیشه باشه، اینه که روزگارِ کسی رو، در هر سمتی، نسبتی، زشت نکنم.
ها! من می‌توونم.

0 comments: