ابله

برای شام الویه درست کردم. اول با کلی ذوق و شوق، آخرش کلی غم. غم. لعنتی.
الان نگار هست که شام با هم بخوریم، ولی تصور تمام وعده‌های غذایی تنهای پیش‌رو دیوانه‌م می‌کنه.
یکبار به غزل گفتم انگار یه لباس خیلی خوشگل بخری، بپوشی و فقط خودت ببینی.
آیدا نوشت که بچه لباس پلو خوری دارد و جایی ندارد.
بعد،
با خودم حرف می‌زنم که خجالت داره، که یلدا چند سالش بود آمد تهران؟ که غزل تنها رفت رشت؟ که اینهمه آدم، اینهمه رفتن، تنها شدن، نمردن. دیوانه نشدن. کنار اومدن. شام و ناهار تنها پختن و خوردن. خرید تنها. زندگی تنها. کسی چیزی‌ش نشد. از خودم خواهش می‌کنم تحمل کن. در شهر خبری هست، البته. مردم از دیوار کشور دیگه بالا می‌رن و اینها. ولی زندگی خودمان، همان است که بود. فرقی نکرده. قرارم با خودم شش ماه بود. قرار بود ته شش ماه، معلوم کنم که بمونم، یا نه. حالا مصاحبات مکانی، می‌گویند که شش ماه از لحاظ اجاره و اینها نمی‌شود. و قرار به سه ماه تغییر کرد.
قبلن آدم‌ها رو که می‌خووندم چقدر قوی شدن و چطور غلبه کردن و کنار اومدن، کلی تحسین می‌کردم، که آفرین. زندگی‌شون رو دوست داشتم. خودشون رو. قدرت‌شون رو.
حالا ولی، لبخند می‌زنم، که ا، آفرین به شما. ولی کار من نیست.
الان پذیرش دانشگاه دست و پام رو شل کرده. می‌گم دو ساله. بخوون. تموم شه. برمی‌گردی.
دلیل میارم که اولن با بازپرداخت وام دانشگاه، سه سال طول می‌کشه، بعد برگردم چیزی سر جاش نیست. من لج کردم. من تنوع طلب (مثلن)، لج کردم که نمی‌خوام چیزی عوض شه.
حاضرم تن بدم به اینکه کم آورد.
حق نق زدن به شرایط زندگی در ایران رو ازم بگیرن، چون شانسی که خودم درست کردم رو، با دست خودم از بین بردم.
ولی برگردم.
اگه این یک ماه رو تحمل کنم، و برگردم مونترال و برم دانشگاه، باید برای بعد از تاریکی آسمون و روزهایی که کلاس ندارم، یک فکری بکنم. قرص خوابی چیزی. به نظرم خارج از توان روحی من باشه.
(تمام حرف‌های شما را مبنی بر دو ماه شده تازه بابا، تحمل کن، بعدن آسون می‌شه، می‌شنوم. همان لبخند بالا تکرار می‌شود. متاسفانه)

8 comments:

Anonymous said...

در وضعیتی کاملن مشابه قرار دارم.

نیک‌ناز said...

دنبال خوشحالی و آرامش توی آدمای دیگه و رابطه‌ها و ازدحام مردمان نباش... یه جایی از درونت هست که جای صدتا دوست و همدم و شهر و دیار برات خوشی تولید
می‌کنه
بگردی توی خودت پیداش می‌کنی

سورنا said...

خردادی عزیز من پارسال سه ماه توی زمستون روزها رو میشمردم تا برگردم. اما خب میدونی چیه شاید این جز تصمیم های خیلی خیلی شخصی باشه.من فکر میکنم با تنهایی و غیره و غیره میشه کنار آمد اگر دلیل بزرگی برای موندن داشته باشی.میدونی توی این مدت باقی مانده بهتره به دلایلی فکر کنی که بخاطرش ممکنه بخوای بمونی.و مقایسه اش کنی با دلایلی که علیه اش داری. اونوقت اگه کفه موندن سنگینی کنه دیگه تنها زندگی کردن میشه برات یه تجربه خارق العاده و خلاصه همه چیز یه جور دیگه میشه:) ‏

چندگانه said...

از راهنمایی‌هاتون ممنون.
سورنای عزیز، همینو، همین دلیل رو یادم نمیاد، متاسفانه.

چندگانه said...

در ضمن خردادی رو خوب اومدی
:))))))
خانواده‌مان را جلوی چشممان آورد

سورنا said...

خواهش میکنم عزیزم:) خردادی حرف خردادی رو خوب میفهمه آقا خوووووب:))‏
یه چیز دیگه هم هست و اون اینه که هنوز وقت هست. حتی اگه این فرصت رو از دست بدی و برگردی بازم فرصت هست.میدونی آدم وقتی فکر کنه یه تصمیمی خیلی مهم و سرنوشت سازه فلج میشه. اینجوری فکر کن بهش که اگر به این نتیجه رسیدی که برگردی همه پلهای پشت سرت رو خراب نکردی. راه برگشت هست.میدونی چندگانه جانم فکر میکنم الان چون خیلی تنهاییه برات بزرگ شده نمیتونی چیزای دیگه رو ببینی.حق هم داری.نمیشه این مدت رو پیش یه دوست بمونی و تنها نباشی؟ در کل هم اینهمه دد لاین گذاشتن برای خودت به نظرم خوب نیست چون بیشتر مضطربت میکنه. به نظر من بذار یه مدت همینجوری بگذره و انقدر نگو باید تا این موقع بدونم که میخوام چی کار کنم. چون واقعا تا وقتی وارد زندگی و کار و غیره نشدی نمیدونی که شرایط چیه و دوستش داری یا نه. این بود نوصیه های یک مامان بزرگ خردادی کارکشته به یک خردادی جوان و بی تجربه و جویای نام:دی‏‏
مواظب خودت باش دخترم تازه اگر خواستی میتونی بزنگی با هم حرف بزنیم:)‏

چندگانه said...

الان هنوز تنها نیستم و وضع اینه
:D
ددلاین... نذارم انگار همه چیز از دستم در می‌ره. یکم به خودم سخت گرفتم، قبول. دارم سعی می‌کنم همین کارو بکنم. پل‌ها خراب نشن، جا و مسیر باز باشه، برای برگشت.

maryam said...

۱-من عاشق خردادی‌های عزیز بالا هستم .

۲-خردادی اولی‌،توصیه‌های خردادی دومی‌ همیشه جواب داده،گوش وگیر.

۳-خودت رو در هیچ منگنه‌ای نذار.به موقع ش تو منگنه میذارنت دخترم.الان دستت بازه.کاری که دوست داری رو بکن.آروم شو .اگر دلت می‌خواد برگردی ایران ،برگرد.موقع دانشگاه دوباره برمیگردی به میهن دوّمت.(الان غیرتی که نشدی گفتم میهن دوم)

۴-من هم که بهت گفتم،سعی‌ می‌کنم خودم رو خوش هیکل و خوشگل کنم ،بیام با هم بریم کنار فانوس دریاییِ جزیره پرنس ادوارد.اندازه کمر یه چیزی حدودای فلیسیتی کینگ.امیدم رو نگیر از من.:)

۵-اینجا اومدن هم ایده خیلی‌ خوبیه ها.میدونم من رو ببینی‌ همه چی‌ اوکی می‌شه:د تازه گلی‌ هم که هست.

۶-خودت رو انقدر اذیت نکن .حیف نیست به خدا؟! مگه نه خانوم دکتر خردادی دومی‌؟