آسمان چند روز گذشتهی تهران، به خاطر باد برنده، به فتح ب، بسیار آبی، نزدیک و در دسترس بود. نرم و راحت و لحافی میشد حرکت ابرها رو توی آسمون دید. دستجمعی و تک تک.
به دنبال همین سر به هوایی، یک روز بودم مست، لایعقل و ترد و سست، توی ولعیصر، دم تقاطع عباسآباد، منتظر حضرت بی.آر.تی دیدم روی درختای بلند اون سر، چندتایی لانه پرنده هست. و ناگهان... یه طوطی سبز بزرگ، از روی یکیشون بلند شد، جیغ کشید، رفت روی یه درخت دیگه.
صبح روز بعد، در همان حال، و در زمانی که "د سان واز شاینیگ" در میان آسمان دید من، دو نفر کلاغ وسط زمین و آسمون در حال بازی بودند. خیلی هیجانانگیز، مثل اون ایمیل یاهویی که همه دیدیم، که بال پرندهها و خورشید در حال غروب شده بودن صورت یک آدم. این ها هم، از دید من شده بودن، یه آدم. بعد پیچیدن به هم. بعد رفتن بالای درخت، دم لونه.
آیا اینها را باید نوشت؟ صدرصد. وقتی یک عالم نق زده باشید و بلاگر و فیلتر و غیره همکاری نکرده باشن و پستها منتشر نشده باشن، یک روز که همه چیز آروم است، آدم فکر میکند بردارم اقلن این رو بنویسم.
این روزها به آسمان تهران هم نگاه کنید. در کمال تاسف و تعجب، بهار دیگری در پیش است.
1 comments:
aziz sal e no mobarak. mizooni?
Post a Comment