به نامی و نشانی

(این نوشته هیچ هدف و نتیجه‌گیری‌ خاصی ندارد، و صرفن دارد حرف می‌زند)

یک، در فیلم Das Experiment از قوانین اولیه‌یی که بین زندانی‌ها و زندان‌بان‌ها وضع می‌شه، اینه که زندانی‌ها با شماره، و زندان‌بان‌ها با Mr prison guard خوانده بشن.
دو، توی کارتون spirited away جادوگر کارفرما وقتی می‌خواد Chihiro رو استخدام کنه، اسم‌ش رو ازش می‌گیره. چون کارتونه، این کار رو با برداشتن عملی حروف از روی کاغذ، این‌طور که حروف به صورت اشیا قابل لمسی در می‌آن، انجام می‌ده و نامی رو براش انتخاب می‌کنه که خودش دوست داره. این وسط Haku (پسری که روح رودخانه است) به Chihiro توصیه می‌کنه که هیچ وقت نام‌ت رو فراموش نکن.
سه، شاید با خودتون این بازی رو کرده باشین. با تکرار پشت سر هم نام‌تون متوجه می‌شین که کم کم معنی‌ش رو براتون از دست می‌ده. نام خودتون و هر کسی و هر چیز دیگه‌ایی رو می‌توونین این‌طوری بی‌معنی کنین.
چهار، وقتی با آدم‌ها حرف می‌زنم، حتمن از اسم‌شون توی حرف‌هام استفاده می‌کنم، و صداشون می‌کنم. این رو تازه فهمیدم. وقتی چند هفته‌ی پیش معاشر  داشت من رو به آدم دیگه‌ایی معرفی می‌کرد، اسم‌م رو گفت و یک دفعه دیدم که انگار این اولین باره اسم من رو می‌گه. بعد متوجه شدم، انگار قبلن از ذهن‌م گذشته بود که اسم‌م رو اصلن نمی‌دونه. در نهایت اگه بخواد کسی رو مورد خطاب قرار بده، می‌گه "حاجی".
بعد یه مدت که حواسم بود، متوجه شدم اصلن توی حرف زدن‌ش به نام مخاطب‌ش کاری نداره. و حواسم به حرف زدن خودم جمع شد که مدام از اسم آدم‌ها استفاده می‌کنم. هر چند جمله یک‌بار، اسم مخاطب‌م رو می‌گم.
وقتی به کسی تلفن می‌کنم، باید با اسم‌ش شروع کنم. سلام نوشین جون، سلام سپیدوی، سلام آقای فلانی، بهمانی هستم.
یا اگه تلفن جواب بدم، حتمن با اسم زنگ‌نده شروع می‌کنم.
پنج، لیبل زدن، نام گذاشتن، برچسب چسبوندن، از رفتارهای سرزنش شده بین آدم‌های روشن‌فکره. -من هیچ مسئولیتی بابت بار این کلمه به عهده نمی‌گیرم و صرفن کلمه است- تا یک ماه پیش، من در نهایت مظلوم‌نمایی می‌گفتم فوقش این‌طور برخورد می‌کنم که سه سال تبعیده. تا یک نفر آدم، بند کرد که بیا این برچسب‌های مزخرفی که ذهن‌ت روی ماجرا گذاشته رو بردار، بذار راحت بهش فکر کنی. راست می‌گفت. برداشتم، راحت شدم.
شش، نام آدم‌ها توی Contact list تلفن. اوایل وبلاگ‌بازی‌ها، اسم وبلاگ صاحاب‌ها رو با اسم وبلاگ‌شون save کرده بودم. تا خیلی واقعی‌تر شدن، و حالا اسم خودشون رو دارن. (از همه بدتر sizief بود، بی‌چوره. که حالا نام خودش رو داره.) ولی کنارش مثلن همین دوست عزیزمان خانوم ق، اینطور وجود دارن، gh h، gh m، gh fr که به ترتیب خونه‌ی ق، موبایل ق و فرانسه‌ی ق هستن. معاشر با نام و نام‌خانوادگی کامل save شده. یک روزی که فکر کردم واع چرا اینهمه طولانی و چه کاریه، عوض‌ش کردم به نام خالی. چند ساعت بیشتر این‌طور نموند. و مجبور شدم برش گردونم به حالت قبل. کامل. E.A.
اسم تمام همکاران مرد در شرکت حتمن اولش یه  Mr داره. انگار اون آدم موبایل من رو می‌بینه و راحت نیست که نام خانوداگی‌ش تنها اونجا باشه. آقای گلمحمدی، همیشه آقای گلمحمدی می‌مونه و نمی‌شه که این "آقا" رو ازش برداشت.
هفت، من به خاطر اسم طولانی و پر از "ا" یی که دارم، به نام مخفف عادت دارم. و وقتی کسی اسم‌م رو کامل صدا می‌کنه، عملن، خوشحال می‌شم. انگار یه آدم تازه. هر چند اسم من توهم یک زن خیلی ژیسگول (آن زن که بسیار به خود می‌رسد و خوش‌بخت دو عالم است) رو در ذهن ایجاد می‌کنه و معمولن چهره‌ی آدم‌ها در تلاش برای تطابق اسم من و ظاهرم، حال غریبی داره.
هشت تکمیلی، زبان‌ها نام آدم‌های بیگانه رو ازشون می‌گیرن. مثلن همین آقای حسن شاش که آمد و در فارسی شد، حسن ساس. یا دوستم که اسمش فاخته است، و من اصرار دارم قبل از مهاجرت حتمن عوضش کنه. یا نام‌های یونانی که وارد فارسی می‌شن و ما مجبوریم به "کرسی" تبدیل‌شون کنیم.
نه تکمیلی، وضعیت والد هم یکی از کارهایی که نام رو از آدم می‌گیره. ما، به پدر و مادر خانواده بابا، مامان می‌گیم.
دوستی دارم که مادرشون از بچه‌گی اون و برادرش رو وادار کرده به اسم کوچیک صداش کنن. و اگه بهش می‌گفتن مامان، جواب نمی‌داده. و اینطوریه که الان به مادرشون می‌گن "ف جون". من هم به مادر دوستم می‌گم "ف جون".

ترجیح می‌دم، بچه (کدوم بچه، بچه چیه، ولم کنین) اسم‌م رو خالی بگه. مثلن بیاد بگه، "ماندانا من دارم از گشنگی می‌میرم" اصلن دلم نمی‌خواد بشم مامان. ولی بچه چه گناهی کرده، چطور یاد بگیره بگه مااااانداااااناااا.
ده، پایان ندارد.

3 comments:

Masuma Ibrahimi said...

ایده خوبیه که بجه آدم به نام مادر و پدرش را صدا کند. فکر می کنم بهش!

maryam said...

یاد اسم استادم افتادم اولا
دوما بچه من حتمن باید به من بگه مامان.به تو هم بگه خاله ماندی.

چندگانه said...

آره دقیقن همون توی ذهنم بود.
بعدم بچه‌ی تو که بهت می‌گه ق، تو هم از عمه‌ش بدت مدام می‌گی فیلان.
بعدم که بچه‌ی شما کلی حق داره، کلی هر کاری دلش می‌خواد بیاد بکنه. حتی بگه فیلان