عباس صفاری در یکی از مصاحبههایش، که در وبلاگش بازنشر شده، نوشته بود که از سرودن ترانه دست کشیده چون به نظرش در اشعار خوانندهگی ایرانی امروزی هیچ نشانی از زندگی حال حاضرشان نیست و این رو دوست نداره،
وع،
وع،
آیدا احدیانی پستی توی وبلاگش داشت و از نبودن نشانههای زندگی امروزه، و ابزار آن در نوشتههای نویسندههای معاصر، به خصوص وبلاگنویسان، ایرانی گلایه کرده بود
وع،
مرد محترمی خووندن کتاب "سفر باشو" رو به من پیشنهاد کرده بود، به عادت همیشه داشتم توی اتوبوس کتاب رو میخووندم و فکر میکردم که چقدر در حالیکه میشه اشعار، هایکوها، رو تصور کرد در همون حال از من و دنیای من فاصله دارند. همزمان رانندهی اتوبوس به جایی رسیده بود که باید دور میزد و با هر یک قسمت چرخی که جلو میرفت رانندهگان پشت سر یک نیم ترمز جلو میآمدند و اصلن صبر نمیکردن که عرق شرم اون بندهی خدا خشک بشه. فکر کردم من مال این دنیا هستم، مال دنیای مدرن. کوه و رود و دشت برای من صرفن به درد آخر هفته، یک روز، دو روز خوب هستن، و من اصولن آدم "شهری"یی هستم. حالا شاید شهری که یکم خلوتتر باشه، ولی در کل... شهر رو به طبیعت ترجیح میدم. من آسمان بهار و پاییز و زمستان رو در شهر و با پیشزمینهی ساختمان دوست دارم، حالا یکم ساختمان کمتر. بارش برگها رو، روی ماشینها دوست دارم و امثال اینها. همهی اینها رسوندم به اینکه شاید بشه هایکوطور زندگی مدرن رو به تصویر کشید.
وع،
مرد محترمی خووندن کتاب "سفر باشو" رو به من پیشنهاد کرده بود، به عادت همیشه داشتم توی اتوبوس کتاب رو میخووندم و فکر میکردم که چقدر در حالیکه میشه اشعار، هایکوها، رو تصور کرد در همون حال از من و دنیای من فاصله دارند. همزمان رانندهی اتوبوس به جایی رسیده بود که باید دور میزد و با هر یک قسمت چرخی که جلو میرفت رانندهگان پشت سر یک نیم ترمز جلو میآمدند و اصلن صبر نمیکردن که عرق شرم اون بندهی خدا خشک بشه. فکر کردم من مال این دنیا هستم، مال دنیای مدرن. کوه و رود و دشت برای من صرفن به درد آخر هفته، یک روز، دو روز خوب هستن، و من اصولن آدم "شهری"یی هستم. حالا شاید شهری که یکم خلوتتر باشه، ولی در کل... شهر رو به طبیعت ترجیح میدم. من آسمان بهار و پاییز و زمستان رو در شهر و با پیشزمینهی ساختمان دوست دارم، حالا یکم ساختمان کمتر. بارش برگها رو، روی ماشینها دوست دارم و امثال اینها. همهی اینها رسوندم به اینکه شاید بشه هایکوطور زندگی مدرن رو به تصویر کشید.
هر چند که طبیعت همیشه همین بوده و مردم هزار سال پستر تصویرشان از برگ همین است که مردم امروز و مردم دیروز، و کسی تصویری از دنیای امروز ما نخواهد داشت، ولی من کاری به گذشتهگان ندارم، و به همون شکل به آیندهگان و تنها روندهگان برای من مهم هستن. و به همین دلیل اگه روزی، بزرگ که شدم و، آدم مهمی شدم و مردم دنبال اولین اشعاری که سرودهام بودند، برام مهم نیست چیزهایی که پیدا میکنند رو نفهمند.
پرچم سیاه آویخته به دکل آنتن تلفن همراه،
آسمان ابری گرفته،
دریای شهر امروز طوفانی،
شنا ممنوع.
خطهای سفید رسم شده بر کنار کف خیابان،
مستطیل نظم پارک کردن،
مردمان بیترتیب،
ذهن مرتب.
راننده اتوبوس خط کمکی،
ناآشنا با مسیر،
ناتوان از دور زدن،
مردمان ناصبور به قدر نیش ترمزی.
0 comments:
Post a Comment