اتاق تکوونی

اتاقم کلا بعد از سه روز جمع شد. امسال کولاک کردم. کتاب‌هایی که یازده، دوازده سال بود نگه داشته بودم و به دردم نمی‌خوردن رو ریختم دور بدون هیچ شکی. و بعد هم یک سری یادگاری‌هایی که سالها نگه داشته بودم و اصلا ارزش نگهداری رو نداشتن
حالا کتابخوونه بیچورم یکم داره نفس می‌کشه. دلم می‌خواد کاملا روشن به سال جدید نگاه کنم. دلم می‌خواد روش زندگیمو عوض کنم. تکراری شدم. انگار خیلی وقته که همینم. کاش بتوونم. دیروز یک عدد پرنده لطف کرد و بنده رو مزین کرد. تا حالا این اتفاق برام نیفتاده بود. اونم با یک نشونه گیریه عالی. مستقیم روی پیشونیم حتی یه ذره هم روسریم کثیف نشد. مادرم می‌گه این نشونه خوبیه. و من که الان مشتاق خر شدن اینجوریم قبول می‌کنم که این نشونه خوبیه

3 comments:

Anonymous said...

يکی ميگفت اگه پرنده اينکارو بکنه يعنی دولت !

Anonymous said...

ميگفتی ما ميامدیم کتابها رو برمی داشتيم. چرا ريختی دور؟

چندگانه said...

چون جدا ارزش نگهداری نداشتن. مربوط به سالهای خیلی دور. نه کودکی. نوجوانی. خوب نبودن اصلا