پشت پنجرهٔ اتاقم یه درخت گیلاس هست. هر سال همین موقعها شکوفههاش خود نمایی میکنن. و خدا میدونه که چقدر زیباست. چهار عید گذشته من مثل آدمهای خواب فکر میکردم که تو روزی که بیای حتما این درخت شکوفه داره و تو ایستادی پشتش و دستات توی جیب شلوراتن و داری لبخند میزنی از اون خندههایی که فقط من میشناسم
هر سال اولین باد تندی که میومد این شکوفهها پر پر میشدن و سفر میکردن شاید سمت تو. و من هرسال نگران باد بودم نمیخواستم بیاد. اما میومد و من به خودم میگفتم که خب امسال هم نمیاد شاید سال دیگه. اما امسال دلم میخواد زودتر باد شروع کنه به وزیدن. دیشب هوا اینجا کمی ابری بود و بارون هم اومد اما باد نه نیومد. صبح که بیدار شدم شکوفههای لعنتی چاق و چله تر از قبل وایساده بودن جلوم. آخه این درخت گیلاس احمق درست روبروی اتاقِ منه. و من هر روز صبح اولین چیزی که میبینم اونه. پدرم این درخت رو خیلی دوست داره. اما من دلم میخواد یه تبر گیر بیارم و قطعش کنم تا خیالم راحت بشه که نمیای هیچ وقت. دیگه هیچ وقت منتظرت نباشم
یادته تو میگفتی من این درد هجران رو دوست دارم، من به دوستم میگفتم که نمیفهمم چرا وقتی من اینهمه اونو دوست دارم اونم اینهمه منو پس این دور بودن چه معنایی داره. میپرسیدم آخه خدا چه فکری داره میکنه و اون جواب میداد خب شاید نفر سومی باشه که دلش بخواد تو اینجا بموونی. خودش رو میگفت. و من یادم میومد که نباید با اون راجع به تو حرف بزنم. چون عاشق بود. عاشقِ من. خدا هر دوتون رو بیشتر از من دوست داشت انگار. تو مووندی و خاطرهٔ یه عشق و یه فداکاری بزرگ از نظر خودت. اونم خیالش راحتِ که من اینجام. حالا مهم نیست چه جوری. و من مووندم و حسرت یه نگاهِ تو. کاش این درخت بمیره برای همیشه. کاش من خوب بشم زودتر
هر سال اولین باد تندی که میومد این شکوفهها پر پر میشدن و سفر میکردن شاید سمت تو. و من هرسال نگران باد بودم نمیخواستم بیاد. اما میومد و من به خودم میگفتم که خب امسال هم نمیاد شاید سال دیگه. اما امسال دلم میخواد زودتر باد شروع کنه به وزیدن. دیشب هوا اینجا کمی ابری بود و بارون هم اومد اما باد نه نیومد. صبح که بیدار شدم شکوفههای لعنتی چاق و چله تر از قبل وایساده بودن جلوم. آخه این درخت گیلاس احمق درست روبروی اتاقِ منه. و من هر روز صبح اولین چیزی که میبینم اونه. پدرم این درخت رو خیلی دوست داره. اما من دلم میخواد یه تبر گیر بیارم و قطعش کنم تا خیالم راحت بشه که نمیای هیچ وقت. دیگه هیچ وقت منتظرت نباشم
یادته تو میگفتی من این درد هجران رو دوست دارم، من به دوستم میگفتم که نمیفهمم چرا وقتی من اینهمه اونو دوست دارم اونم اینهمه منو پس این دور بودن چه معنایی داره. میپرسیدم آخه خدا چه فکری داره میکنه و اون جواب میداد خب شاید نفر سومی باشه که دلش بخواد تو اینجا بموونی. خودش رو میگفت. و من یادم میومد که نباید با اون راجع به تو حرف بزنم. چون عاشق بود. عاشقِ من. خدا هر دوتون رو بیشتر از من دوست داشت انگار. تو مووندی و خاطرهٔ یه عشق و یه فداکاری بزرگ از نظر خودت. اونم خیالش راحتِ که من اینجام. حالا مهم نیست چه جوری. و من مووندم و حسرت یه نگاهِ تو. کاش این درخت بمیره برای همیشه. کاش من خوب بشم زودتر
0 comments:
Post a Comment